خاطره از زبان خانم محدثه علیرضایی:

منو و مطهره و چند تا از بچه های خواجه نصیر باهم یه کلاس میرفتیم که استادش نامحرم بود و عادت داشتیم  کنارهم بشینیم.
مطهره خیلی مایل نبود جلو بشینیم. آخرین‌بار اصرار کردیم بریم جلو.
استاد امدن و کلاس شروع شد
منو یکی از بچه ها کمی پچ پچ میکردیم و یکی دوبار بین صحبتای استاد تیکه پروندیم. 
 البته قصد سویی نداشتیم اصلا!

بعد کلاس مطهره گفت :محدثه بیا کارت دارم
اولا اینکه من میدونم تو چقدر به کلاس و استاد ارادت داری، پس حواست باشه که شان کلاسو پایین نیاری
دوم اینکه ما هررر چقدرم که استاد و قبول داشته باشیم و... باید حواسمون باشه که  ایشون نامحرمن و  شوخی وخنده و... رو بزاریم کنار تو کلاس

اون روز واقعا شرمنده شدم و دیدم کاملا درست میگه