این خاطره از خانم محدثه علیرضایی نقل شده است:

وقتی میخواست با کسی صحبت کنه و مباحته و... خیلی صداش میرفت بالا ناخواسته، انگار که دعوا داره
واسه همین تو جمعهای بزرگ کمتر وارد بحثی میشد

نمایشگاه کتاب پارسال داشتیم یکی از غرفه های خیلی انقلابی و مطرح  رو نگاه میکردیم، دیدم چنتا کتاب داره که اصلا مناسب نیست و توشون انحراف و...
مطهره گفت : بریم با مسئولش صحبت کنیم بگیم این چه وضعیه
گفتم:نه تروخدا. تو چیزی نگو دعوا میشه. من خودم آروم میگم بهشون

رفتیم پیش مسیولینش وگفتم:سلام ببخشید درباره یکی از کتاب‌هایی ک گذاشتید صحبتی داشتم. کتاب....
نزاشت ادامه بدم، دیدم  شروع کرد به حرف زدن و با صدای بلندش میگفت کارتون اشتباهه و این نویسنده فلانه و این کتاب این عیب رو داره و...
همینجوری داد میزد و می‌گفت و مسئول غرفه هم عصبی شده بود و جواب میداد
دیدم اوضاع بده به زوووووور مطهره رو آوردم بیرون گفتم بابا بیخااااااال دیگه. تذکرتو دادی چرا دعوا داری؟ 
درکمال آرامش گفت: آخه من که چیزی نگفتم. داشتم منطقی باهاش حرف میزدم
من:😳😳

انصافا هم منطقی بود اما با تن صدای بشششدت بالا