یکی از دوستان شهیده حدیثه ملکی که بعد از شهادتشون به منزلشون رفته بودن، از اتاق تعریف کردن 😌 از خواهر شهیده خواهش کردیم تا چند تا عکس از اتاق ایشون برامون بفرستن.

توضیحات دوست شهیده ملکی: اولین بار بود که اتاقش رو میدیدم، حس خوبی داشت و توجه منو به خودش جلب کرد، تو افکار خودم مشغول بودم که مامان حدیثه صدام کرد: «بفرمایید عزیزم، تعارف نکنید» به خودم اومدم تا ببینم برای چی اون اتاق رو دوست داشتم؟ سادگیش،کتابهایی که برام آشنا بود و گوشه ای از اتاق که به عکس شهدا مزین شده بود و شبیه عبادتگاه بود. و یه میز کوچیک که احتمالا روش درس می خوند، درس می خوند تا به کار امام زمانش بیاد، همه اینا رو دوست داشتم، همینطوری مبهوت بودم که با صدای بچه ها به خودم اومدم، تو راه برگشت داشتم فکر می کردم که شاید راز شهادت سادگی در زندگی بود، چون درگیر زرق و برق دنیا نشده بودند، خیلی راحت تر پرواز کردند.