هنوز هم می توان شهید شد

۳۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید» ثبت شده است

#خاطره انتخاباتی با نجمه 🪴 به نقل از خانم ع

اون روزا نجمه یک سال ، یک سال و نیم بود تحولش صورت گرفته بود.

 

یه وقت هست متحول شدن فقط در زمینه حجابه که نجمه حجاب داشت اما حجابش سفت و محکم تر شده بود و تصمیم گرفته بود همیشه چادر سرش کنه. 
یه وقتم هست سیر فکری و مدل تفکر سیاسی و کم کم بصیرت سیاسی  و تو مراحل بالاتر قدرت مباحثه و مناظره پیدا می‌کنه. اصلا مثل آدم های عادی قرآن نمی خوند ، می تونست تحلیل ارائه بده ، تفسیر علمای مختلفو بگه. 

 

تو برنامه لاک جیغ تا خدا بیشتر راجب حجاب حرف میزنن، نجمه این طوری نبود، خیلی جلوتر از کسایی بود که از اول چادری بودن.

به قول یکی از اساتیدمون: 
سکون و توقف به معنی پسرفت است چون همه چیز در حال حرکت است حتی ظلمات عالم و نیرو های شیطانی ام در حال حرکت اند، فقط کافیه یک لحظه توقف کنیم تا اون نیرو ها بهمون برسن و ازمون جلو بزنن. 

 

انگار بعضی از حزب الله ای های اطرافمون فقط در حالت سکون خودشون موندن. 
تو خانواده فقط بهشون یاد دادن که باید چادر سرت باشه،  مفهموم حجابو خودشون دنبالش نرفتن 
چون همه چادر سرشون بوده و فکر میکردن همین کافیه.
اما بعضی ها یکم که رها میشن مثلا ازدواج میکنن و از خانواده دور میشن چون تو سکون خودشون موندن و نرفتن دنبالش که جلو تر برن، کم کم پسرفت توشون اتفاق میفته میگن حالا چرا چادر سرم باشه؟  یا به نماز اول وقت دیگه مثل قبل پایبند نیستن....

ولی نجمه اصلا این طوری نبود، خانواده خیلی خوبی داشت و حد و حدودا هم رعایت میکردن اما مثل خانواده های مذهبی نبودن که پدر و مادر حتما بگن چادر سرت کن یا نماز اول وقت بخون.
این طوری نبود که نجمه از اول مجبور شه چادر سرش کنه...  

خیلی عجیبه برام که تو یک سال ، یک سال و نیم نجمه طوری متحول بشه که هم حجابش محکم تر شه طوری که از ابتدا حزب الله ای های دانشگاه بالاتر بره که مثلا بگه نمازمو اول وقت بخونم یا حالا که نمازم اول وقته صبح ها یکم زودتر بلند شم ، نماز شبم بخونم و هم تحولش تو تفکرشم اثر بذاره و مدام بشینه کتاب های مختلف بخونه، تحلیل داشته باشه ، قدرت رفع شبهه پیدا کنه تو حوزه مثلا زنان و تو بحث های سیاسی.

 

منبع کانال تمنا در بله و تلگرام 

https://ble.ir/tammaannaa98

۲۴ خرداد ۰۰ ، ۲۲:۳۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تزئینات اتاق خواب شهیده حدیثه ملکی، پر از عکس های شهدا و ...

یکی از دوستان شهیده حدیثه ملکی که بعد از شهادتشون به منزلشون رفته بودن، از اتاق تعریف کردن 😌 از خواهر شهیده خواهش کردیم تا چند تا عکس از اتاق ایشون برامون بفرستن.

توضیحات دوست شهیده ملکی: اولین بار بود که اتاقش رو میدیدم، حس خوبی داشت و توجه منو به خودش جلب کرد، تو افکار خودم مشغول بودم که مامان حدیثه صدام کرد: «بفرمایید عزیزم، تعارف نکنید» به خودم اومدم تا ببینم برای چی اون اتاق رو دوست داشتم؟ سادگیش،کتابهایی که برام آشنا بود و گوشه ای از اتاق که به عکس شهدا مزین شده بود و شبیه عبادتگاه بود. و یه میز کوچیک که احتمالا روش درس می خوند، درس می خوند تا به کار امام زمانش بیاد، همه اینا رو دوست داشتم، همینطوری مبهوت بودم که با صدای بچه ها به خودم اومدم، تو راه برگشت داشتم فکر می کردم که شاید راز شهادت سادگی در زندگی بود، چون درگیر زرق و برق دنیا نشده بودند، خیلی راحت تر پرواز کردند.

ادامه مطلب...
۱۲ تیر ۹۹ ، ۲۰:۱۸ ۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

خاطره طنز از شهیده مطهره هاشمی فر در اردوی راهیان نور (جنوب کشور)

این خاطره از خانم محدثه علیرضایی نقل شده است:


مطهره خیییییلی روی ساعت خوابش حساس بود. مخصوصا سال اول دانشگاه

یادمه راهیان نور ۱۳۹۶ بود و شب اخرای وقت ما رو بردن حسینیه تخریب چی ها
اونجا چند تا قبر کنده شده بود راوی داشت توضیح می‌داد که این قبرا رو رزمنده ها می‌کندند و شبا میرفتن داخلش تا به فکر مرگ باشن و...
همه متاثر بود و اشک میریختن و...
یهو مطهره گفت: بابا هرچی میگم خوابم میاد باور نمی‌کنید. من میرم تو قبر میخوابم! و رفت داخل قبر
منم دیدم ایده بدی نیست رفتم کنارش و باهم اونجا خوابیدیم تا حرفای راوی تموم شد و برگشتیم استراحتگاه

۰۶ تیر ۹۹ ، ۰۵:۴۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خاطره برادر شهیده نجمه هارونی از دو شب قبل از سفرشون به کربلا

بنویسید مرا یار اباعبدالله/ منتظر مانده ی دیدار اباعبدالله/ فاطمه پیش خدا پیش برد کارش را/آنکه افتاد پی کار اباعبدالله.

یادش بخیر؛ دو شب قبل از آن سفر همیشگی، آقا احسان و نجمه خانم آمده بودند پیش ما... هم برای گرفتن کوله پشتی و پاسپورت نجمه جان و هم اینکه یک شب دور هم باشیم...
میان گفتگو ها، دایی از آقا احسان پرسید شما تا حالا کربلا نرفتی؟؟ آقا احسان با اشتیاق خاصی گفت: "نه من اولین بارمه اما نجمه خانم دومین باره که میرن"
من و دایی هم که قرار بود بریم گفتیم اتفاقا ما هم دفعه اولی هستیم!
دایی به آقا احسان گفت؛ میگن دعای دفعه اولی ها زود برآورده میشه...
آقا احسان هم لبخندی زد و تائید کرد!
نمیدانم؛ شاید دعا کرد شهید بشود در راه امام حسین ع...
آخه شهادت آرزویش بود...
ما بهت افتخار میکنیم آقا احسان💓
وقتی عقل #عاشق شود، عشق #عاقل می شود، آنگاه تو #شهید می شوی.

۱۷ خرداد ۹۹ ، ۰۵:۳۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

دل نوشته برادر شهیده نجمه هارونی برای ایشان و‌ همسرشان

اگر از تو می نویسم...
نه اینکه غمگینم
نه اینکه خوشحالم از رفتنتان
چه بگویم...
رفتنتان هنوز غیر قابل باور است اما...
وقتی اتفاقات این چند ماه را مرور می کنم...
وقتی دست نوشته هایت را خواندم خواهر؛
وقتی پیج آقا احسان را مرور میکنم؛
و بی تابی شما را برای رسیدن به معشوقتان می بینم...
شاید باورش سخت باشد برای دیگران...
اما خوشحالم برایتان...
مرگ دیر یا زود به سراغ همه یمان می آید 
اما شما...
چقدر زیبا گذشتید از این مرحله...
و چقدر معشوق زیبا؛
همه چیز را مهیا کرد برایتان
انگار که فرش قرمزی گشودند
پیش پای تان...
آفرین خواهرم
آفرین برادر احسان
@najmeh_harouni
@ehsan.nobakht

۱۷ خرداد ۹۹ ، ۰۵:۲۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

خاطره خانم سحر رضاپور از شهیده مینا کرامتی راد

وقتی خبر رو شنیدم، دو تا صحنه به صورت خاص اولین چیزی بودن که اومدن جلو چشمم؛ روز اول دانشگاه که دسته‌جمعی تو نمازخونه نشسته بودیم و داشتیم با همدیگه آشنا می‌شدیم و همینطور روزی که داشت برامون تعریف می‌کرد، چجوری شد ازدواج کرد و عکساش رو نشونمون می‌داد.

مینا گیلانی بود، همونطوری که من بودم و شاید این یکی از علت‌هایی بود که باعث می‌شد اونو از بقیه تفکیک کنم؛ ولی بدون شک این دلیل اصلی نیست؛ اخلاق مینا با همه فرق داشت، اعتقاد قلبیش به حرف‌هایی که میزد و کارهایی می‌کرد، کاملا مشهود بود و همین باعث می‌شد که عقایدش برام به شدت قابل احترام باشه.

توی حلقه دوستای همدیگه نبودیم، ولی توی حلقه همکلاسی‌های خوبم بود که ناخودآگاه وقتی بهش فکر میکنم لبخند میزنم. خاطره عجیب غریبی ازش ندارم، جز خنده‌هاش، جز مهربونیش و جز احترام زیادی که برای اطرافیانش قائل بود.

۲۷ آذر ۹۸ ، ۱۷:۱۷ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

شعرهایی که پدر شهیده نجمه هارونی برای ایشان و همسر شهیدشان سرودند

۲۷ آبان ۹۸ ، ۱۷:۲۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

خاطره از خانم‌وجدانی درباره واسطه گری برای ازدواج توسط شهیده نجمه هارونی

نجمه سعی میکرد همیشه تو کارهای خیر شرکت کنه، برای مردم خیر می خواست و دنبال حل کردن مشکلات مردم بود

برای ازدواج هم واسطه گری انجام می داد، ما یه گروه امر خیر کوچیک داشتیم که نجمه هم عضوش بود و افرادی که میشناخت رو معرفی می کرد
یه بار دختری رو معرفی کرد و بعدا تو خصوصی بهم گفت که مادر دخترخانم، کسی هست که میاد کارهای نظافت نمازخونه دانشگاه و اینها رو انجام میده
برای من خیلی جالب و عجیب بود، چون خودم هیچ وقت پیش نمیومد که با خانمی که نماز خونه رو تمیز می کنه همکلام بشم چه برسه اینکه بخوام درباره ازدواج دخترش باهاش صحبت کنم
نجمه انقدر مهربون و دست به خیر بود که از هر فرصتی و هر فردی استفاده می کرد تا بلکه بتونه کار خیری انجام بده و همه اش به فکر مردم بود که چی کار می کنه برای هرکسی انجام بده
این کارش برای من خیلی درس و عبرت داشت

۲۷ آبان ۹۸ ، ۱۴:۵۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

خاطره خواهر شهید خانم مرجان نوبخت از شهید احسان نوبخت

مدتی بود آقا احسان خیلی شدید ناراحت بودن...حال و حوصله ی هیچ کاری رو نداشتن و همش در حال گریه کردن و درد و دل با خدا بودن.
هی میگفت خدا منو دوست نداره،رمن ایمانم ناقصه، من باید شهید بشم.
به پدرم میگفت، تو رهبر منی برام دعاکن که شهید بشم.
پدرم میگن من دلم نیومد دعا کنم که شهید بشه، اما براش دعا کردم که به بالاترین درجه ی ایمان برسه.... 
و رسید به آنچه که میخواست...
اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی طریق الحسین علیه السلام

۱۵ آبان ۹۸ ، ۰۲:۵۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

خاطره خانم محدثه علیرضایی از شهیده مطهره هاشمی فر

داشتیم باهم روی نشریه بسیج کار میکردیم. گوشیش زنگ خورد و رفت بیرون.

بعد که آمد خیییلی حالش گرفته بود. بهش گفتم اگه حالت بده برو استراحت کن، نشریه رو بعدا تموم میکنیم...
گفت نه و ادامه دادیم و کارو به موقع رسوندیم. 

اما چند روز بعدش هم همینطور حالش بد بود. بهش اصرار کردم 
تا اینکه گفت اون شب چه خبر بدی بهش رسیده. یه خبر واقعا بد 😣
گفتم، خب عزیزم میگفتی همون شب! و کار نشریه رو بعدا انجام می‌دادیم. 
یه جواب دندون شکن داد. گفت: مگه نمیگیم پدرو مادرم فدای امام حسین؟

مگه جا برای عقیدمون و برای راه همین حسین تو بسیج نیستیم؟؟

پس من نباید به خاطر یه خبر بد کار رو رها کنم. باید به موقع می‌رسید.....

۰۷ آبان ۹۸ ، ۰۱:۱۸ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰