هنوز هم می توان شهید شد

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عروسی» ثبت شده است

خاطره یکی از دوستان شهیده مینا کرامتی

مینا تو دانشکده ما بود. دختر خونگرم و مهربونی بود.

یه روز تصمیم گرفتم دعوتشون کنم خونمون. وقت شام که شد سفره شام رو جدا انداختیم. با اینکه خونه ما خیلی کوچیک بود ولی من و مینا رفتیم تو آشپزخونه تنگ دوتایی نشستیم لوبیا پلو خوردیم. مینا از جدا کردن سفره هامون خیلی خوشش اومده بود. همون شب برام از شروع زندگی شون تعریف میکرد. اینکه چقدر ساده رفتن سر خونه زندگی شون و...

تعریف که میکرد تعجب میکردم ازش. باورم نمی شد که مینا تا این حد ساده زیست باشه. تو ذهنم این بود که مینام مثل بعضی از عروسای این دوره زمونه درگیر مادیات و ... است. ولی اینطور نبود

۲۷ آبان ۹۸ ، ۱۵:۳۳ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

خاطره مراسم عقد شهید احسان نوبخت از زبان خواهرشان

 

روز عقد آقا احسان و نجمه خانم بود...
هردو پر از شور و شوق بودند و خوشحال از اینکه دارن همسفر ابدی همدیگه میشن.
اما همش نگران بودن که خدای نکرده گناهی توی مجلسشون نباشه و همه ی کارا کاملا ساده و بی تشریفات برگزار بشه.
از محضر که برگشتیم توی راه ماشینای پشت سر ماشین عروس بوق میزدیم و شادی میکردیم. نجمه خانم هم دسته گلش رو از پنجره بیرون گرفته بود و از مهمونا تشکر میکرد.(البته بازم حواسش به حجابش بود و یه ساق دست سفید پوشیده بود!)
جلوی در پدر عروس که رسیدیم همه پیاده شدن و خواستن که جلوی عروس و داماد شادی کنند، که یهو دیدیم ماشین عروس رفت...!
مهمونا که رفتن داخل، بعد از چند دقیقه عروس و داماد هم وارد شدن. ازشون پرسیدیم کجا رفتید؟ گفتن رفتیم بنزین بزنیم...!
بعد ها گفتن که باهم رفته بودن مسجد برای ادای نماز اول وقت!
خوشا به حالشون. اونا فرشته های آسمونی بودن و ما نمیدونستیم کنار چه افراد ارزشمندی زندگی میکنیم.
۱۵ آبان ۹۸ ، ۰۲:۴۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

خاطره خانم محدثه علیرضایی از شهیده نجمه هارونی

یکی از ویژگی‌های بازر نجمه این بود که حواسش به آدمای اطرافش بود

اویل آشناییم با همسرم یکی دوبار از نجمه مشورت گرفتم، بعد از اون دیگه هر چند روزی یه بار احوالی ازم می‌رسید و می‌گفت در چه حالی و چیکار میکنی و... 
سر خرید جهیزیه که بودم چندین بااااااار بهم  تذکر داد که سخت نگیرم. میگفت: اسون بگیر که هم به خودتون خوش بگذره هم خدا راضی باشه..... می‌گفت نذار خانوادت برن قرض کنن برای تهیه جهیزیه!
فقط جهیزیه نبود حتی تو خرجای مراسم چندین بار بهم توصیه کرد که توکل کنم به خدا و ائمه رو به مراسم دعوت کنم و مراسم رو جوری برگزار کنم که اهل بیت هم بیان 😌

خلاصه که همه جوره حواسش بهم بود که تو این مسیر کار اشتباهی نکنم

۰۷ آبان ۹۸ ، ۰۱:۲۲ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

خاطره دوست شهیده نجمه هارونی درباره منزلی که رهن کردند

بسم الله الرحمن الرحیم

تازه خانه ای را رهن کرده بودند. خیلی خوشحال بود. مرا که دید با اشتیاق در مورد این موضوع گفت که خانه شان نزدیک مدرسه قرآنی است. کلی ذوق داشت. هیچ چیز دیگری نگفت. نگفت خانه مان چند متر است! نگفت خانه مان نوساز است یا کهنه! نگفت خانه مان چند اتاق دارد! هیچ چیز نگفت...فقط گفت نزدیک مدرسه قرآنی است و می تواند راحت کلاس های مدرسه را شرکت کند.
معیار قرآن بود...
برای انتخاب همسر،
برای انتخاب خانه،
برای ادامه راه!
برای  مرگ...

۰۵ آبان ۹۸ ، ۱۷:۱۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

خاطره خانم رجالی از شهیده نجمه هارونی

همیشه همه جا همه به متانت و خانومی نجمه حرف میزنن، مصداق کم گو و گزیده گو درموردش صدق میکنه واقعا، فک نمیکنم کسی ازش خاطره بدی داشته باشه از بس خانوم و خوش اخلاق بود

همیشه بهم میگفت دعا کن عاقبت بخیر بشم و دعا کن همیشه راه درستو انتخاب کنم، از این حرفا زیاد میگفت کلا خدا بیامرز که خدا اینجوری انقد قشنگ عاقبت بخیرش کرد! شهادت!

درباره عکسای عروسیش باهم حرف میزدیم دوهفته پیش که قرار بود خودم عکاسش باشم😥

۰۳ آبان ۹۸ ، ۱۲:۱۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰