هنوز هم می توان شهید شد

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بسیج» ثبت شده است

خاطرات درباره کلاس دکتر غلامی و طرح ولایت که شهیده نجمه هارونی در اون شرکت کردند

راوی خانم ه‍.ع:

هوالشهید🌷

طرح ولایت برای نجمه خیلی اومد داشت، حتی در رابطه با ازدواج و پاسخگویی به خواستگاراش هم از اساتید اونجا راهنمایی میگرفت.

بعدش هم که کلاس های دکتر غلامی و  مدرسه قرآن.

 

یادمه یکبار بهش گفتم «نجمه شما خیلی شخصیت محور شدی در رابطه با دکتر غلامی، هرچی من میگم میگی دکتر غلامی اینطور میگن، اونطور میگن! ایشون هم آدمن مرجع شرعی که نیستن!»

گفت «باور کن من با این فرض رفتم سر کلاس دوره های دکتر غلامی که اینا میخوان مارو شست و شوی مغزی بدن!»
ولی اون چیزی که طرح ولایت بهش داد رو باقی دوره ها و کلاس ها نداد. هر آنچه عایدش شد منشأش همون حضور در طرح ولایت بود. من قدر طرح ولایت رو با دیدن نجمه ی قبل و بعد این طرح شناختم، هرچند از سالهای قبلشم آرزوی رفتنش رو داشتم ولی نه به اون اندازه که بعد دیدن رشد نجمه داشتم. 
البته استعداد ذاتی و تقدیر الهی هم دخیله وگرنه خیلیا ممکنه برن طرح و تحول چندانی هم درشون ایجاد نشه، هرچند بالاخره به علم و اعتقادشون افزوده میشه.
اون دوره های بعدی که شرکت کرد بیشتر جنبه ی علمی تکمیلی تقویتی داشتن.

۰۷ تیر ۹۹ ، ۰۹:۳۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شهیده نجمه هارونی بعد از مدتی که دانشگاه بودن تحولی در ایشون شکل میگیره

راوی خانم ه‍.ع:

هوالشهید🌷

در مورد تحول نجمه جان چون بنظرم خیلی کاربردیه دوست دارم سیر و جریاناتش رو تا جایی که میدونم شرح بدم حتی رسانه ای کنم اما باز نمیدونم راضی باشه یا نه،
فقط یادمه بعد مسئولیت گرفتنش در بسیج (مسئولیت خواهران بسیج) یکبار بهم گفت براش سخت بوده که از تحولش برای بقیه که نمیدونستن بگه،  اما زمانی که با ورودی های جدید دانشگاه رفته اردوی مشهد، بخاطر تاثیری که رو بچه های ورودی جدید میتونسته داشته باشه هم که شده براشون ی چیزایی تعریف کرده.

نجمه خیلی زیاد دغدغه ی تاثیر گذاری رو دیگران داشت. طوری که حتی تو انتخاب همسر هم بهش توجه داشت که کسی باشه که بتونه رو دیگران و بخصوص اقوامش، اثر بگذاره.
منم صرفا بر همین اساس یه چند جمله ای درین باره ازش گفتم اینور اونور اما بازم عذاب وجدان دارم که نکنه راضی نباشه. هرچند که اصلا چیز بدی نیست و در نظر من نه تنها از ارزشش چیزی کم نمیکنه که اتفاقا زیاد میکنه چون اینکه من نوعی ذاتا خصلت های خوبی داشته باشم، هنر من نیست هنر خداست که اون خصلت هارو در من نهاده یا اینکه از بچگی حزب الهی بار اومده باشم بواسطه ی محیطی که توش بزرگ شدم هم، چندان هنر نکردم، نه این که اینطوری محاسنم بی ارزش باشن نه اما در اصل اون محاسن اکتسابی و اون تغییراتی که در خودم بتونم ایجاد کنم، بال پرواز من میشه، همونطور که میگن خداوند هرکس رو در حد وسع خودش تکلیف میکنه. یعنی مثلا کظم غیظ کسی که ذاتا زود جوشه خیلی با ارزش تر از سکوت آدمیست که ذاتا خونسرده و اصلا حوصله ی حرکتای تند نداره.  و همین که کسی به عیب خودش اگاه بشه و ازش ناراحت و در صدد اصلاح باشه خودش خیلی ارزش داره نسبت به کسی که عیوب چندانی نداره اما به محاسن خودش غره شده . 

در یک کلام ، به قولی ،
انچه هستی هدیه خدا به توست ، انچه می شوی هدیه تو به خداست.
ازین رو من وقتی میخوام از تحول نجمه بگم با افتخار و با غبطه خوردن بهش، مسئله رو تبیین و تشریح میکنم. 
اما خب رضایت خودش هم شرطه.

۰۷ تیر ۹۹ ، ۰۹:۳۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خاطره ای از شهیده نجمه هارونی درباره نحوه تعامل با نامحرم

خاطره از خانم  ه‍ . ع:

هوالشهید🌷

اوایلکه نجمه مسئولیت گرفته بود، هنوز نمیدونست چطور با مسئول بسیج (که آقا هستن) صحبت کنه و حساسیت هایی داشت از جمله اینکه نکنه حیا تو لحن صحبتاش رعایت نشده باشه، یا از جوانب دیگر،  نکنه اونطور که باید صحبت نکنه مثلا تو نحوه ی درخواست یا ... ، اینکه چی بگه چی نگه رو گاهی با من مشورت میکرد.
یکبار اومده بود تو چت خصوصی بهم گفت «من یک چیزایی تعریف میکنم شما ببین خوبه؟ درست بوده یا نه»، 
بعد برام چنتا صوت فرستاد و جزئیات مسائلی که دربارش تعامل داشتند، اینکه چی گفته و چی شنیده رو شرح داد و منم نظرمو گفتم.
بعد نمیدونم همون روز بود یا فرداش، حس کردم ناراحته، اصرار کردم که چی شده؟ بعد متوجه شدم ازین که جزئیات هرانچه که به ذهنش رسیده رو برام شرح داده ناراحته. گفتم «حالا مسئله ای نیست که بخوای ناراحت باشی ، گناه که نکردی!»،
گفت «نه ، فکر کن از فردا بخوام هرچیزی رو بیام تشریح کنم و دربارش مشورت بگیرم ،
اینطوری خودم هیچ رشدی نمیکنم .
از فردا ادم میشم !!!»
(این عین جملاتش بود، دقیق تو ذهنم مونده)

مراقبه ای که داشت ازین جهت قابل تحسین بود که نه تنها روی واجبات و محرمات، بلکه روی انتخاب عمل بین خوب و خوب تر هم حساسیت داشت و این رو لازمه ی رشدش میدونست.

۰۷ تیر ۹۹ ، ۰۹:۲۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خاطره از قدرت بیان خوب شهیده مطهره هاشمی

مطهره آدم خوش صحبتی بود. قدرت بیان خوبی داشت
تو یکی از جلسات بسیج صحبتای واقعا قشنگ و خوبی داشت و با قدرت بیان خوبش همه جذبش شده بودن و خیلی ازش تعریف میکردن

بعد جلسه آمد کنارم و گفت: نظرت چیه؟ خوب گفتم؟ 
گفتم آره خیلی خوب بود. خدارو شکر کن بخاطر قدرت بیان خوبی که بهت داده و همیشه ازش در جهت درست استفاده کن ولی حواست باشه که غرور نگیرتت. ببین برا خدا صحبت میکنی یا تمجید بقیه

گفت: تمام نگرانی خودمم همینه. واسه همین هر لحظه که کسی ازم تمجید میکنه سریع همون موقع خودمو نیشگون میگیرم و به خودم میگم ببین تو هییییچی نیستی 


تو جلسه بعدی هم هیچ صحبتی نکرد و گفت دوست ندارم همیشه من مطرح باشم تو جلسات

 

بشدت حواسش بود که کارای واقعا برای رضای خدا باشه نه خلق

۰۷ آبان ۹۸ ، ۰۱:۳۵ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

خاطره از متن های شهیده مطهره هاشمی برای نشریه

خاطره از زبان خانم محدثه علیرضایی:

مطهره یه متن برای نشریه نوشته بود و داد به من
من اون موقع سردبیر بودم. وقتی متنو خوندم همه چی عالی بود، محتوا عالی، قلم عالی و... اما چنتا ایراد نگارشی کوچیک داشت از نظرم
باهاش که مطرح کردم قبول نکرد و گفت تو حق نداری به متن من دست بزنی و... 
خلاصه اون متنو بدون تغییر زدیم تو نشریه
برای شماره بعدی نشریه بهش گفتم: مطهره بریم از فرمانده بپرسیم که کار درست چیه و اما سردبیر میتونه متن نویسنده و تغییر بده یا نه؟ 
قبول کرد و رفتیم با فرمانده مطرح کردیم. فرمانده گفت بهتره متن ها قبل از انتشار توسط یک نفر دیگه ام ویراستاری بشه


گفت :چون فرمانده گفتن قبوله (به قول خودش رواله) 

از اون به بعد متنهاشو میداد که ویراستاری کنیم حتی بعد چند مدت میگفت به این نتیجه رسیده که چه قدر خوبه متناشو بده آدمای مختلف تا از زاویه های مختلف نگاه کنن و نظر بدن و اینکارو می‌کرد 


مطهره هم بشششششدت  تشکیلاتی بود هم  نقدپذیر

۰۷ آبان ۹۸ ، ۰۱:۲۵ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

خاطره خانم محدثه علیرضایی از شهیده مطهره هاشمی فر

داشتیم باهم روی نشریه بسیج کار میکردیم. گوشیش زنگ خورد و رفت بیرون.

بعد که آمد خیییلی حالش گرفته بود. بهش گفتم اگه حالت بده برو استراحت کن، نشریه رو بعدا تموم میکنیم...
گفت نه و ادامه دادیم و کارو به موقع رسوندیم. 

اما چند روز بعدش هم همینطور حالش بد بود. بهش اصرار کردم 
تا اینکه گفت اون شب چه خبر بدی بهش رسیده. یه خبر واقعا بد 😣
گفتم، خب عزیزم میگفتی همون شب! و کار نشریه رو بعدا انجام می‌دادیم. 
یه جواب دندون شکن داد. گفت: مگه نمیگیم پدرو مادرم فدای امام حسین؟

مگه جا برای عقیدمون و برای راه همین حسین تو بسیج نیستیم؟؟

پس من نباید به خاطر یه خبر بد کار رو رها کنم. باید به موقع می‌رسید.....

۰۷ آبان ۹۸ ، ۰۱:۱۸ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

خاطره بامزه از شهیده مطهره هاشمی در اردوی راهیان نور

مطهره خیلی بامزه و شوخ طبع بود. یاد یه خاطره از مطهره تو راهیان نور افتادم 
داشتیم میرفتیم به سمت شلمچه فکر کنم، من خوابیده بودم تو اتوبوس بعد از ظهر، بیدار که شدم دیدم یکی از بچه ها تشنشه آب اتوبوس هم قطعه! مطهره هم یه لیوان دستش گرفته میگه یکی یه تف کنید تو لیوان بدیم فلانی بخوره 🙈

۰۶ آبان ۹۸ ، ۰۲:۱۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

خاطره ای از اردوی جهادی شهیده مطهره هاشمی

یکی از دوستان شهیده مطهره هاشمی فر گفتن :

 وقتی باهم توی اردوی جهادی بودن، یه روز یکی از دختربچه ها از روسری مطهره خوشش اومد، مطهره معلم کلاس دومی ها بود، روسری شو درآورد داد به اون دختر و خودش روسری اضافی یکی از دوستامون رو سر کرد.

۰۳ آبان ۹۸ ، ۱۰:۱۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰