هنوز هم می توان شهید شد

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امر به معروف» ثبت شده است

خاطره از تذکر شهیده مطهره هاشمی به غرفه ای در نمایشگاه کتاب

این خاطره از خانم محدثه علیرضایی نقل شده است:

وقتی میخواست با کسی صحبت کنه و مباحته و... خیلی صداش میرفت بالا ناخواسته، انگار که دعوا داره
واسه همین تو جمعهای بزرگ کمتر وارد بحثی میشد

نمایشگاه کتاب پارسال داشتیم یکی از غرفه های خیلی انقلابی و مطرح  رو نگاه میکردیم، دیدم چنتا کتاب داره که اصلا مناسب نیست و توشون انحراف و...
مطهره گفت : بریم با مسئولش صحبت کنیم بگیم این چه وضعیه
گفتم:نه تروخدا. تو چیزی نگو دعوا میشه. من خودم آروم میگم بهشون

رفتیم پیش مسیولینش وگفتم:سلام ببخشید درباره یکی از کتاب‌هایی ک گذاشتید صحبتی داشتم. کتاب....
نزاشت ادامه بدم، دیدم  شروع کرد به حرف زدن و با صدای بلندش میگفت کارتون اشتباهه و این نویسنده فلانه و این کتاب این عیب رو داره و...
همینجوری داد میزد و می‌گفت و مسئول غرفه هم عصبی شده بود و جواب میداد
دیدم اوضاع بده به زوووووور مطهره رو آوردم بیرون گفتم بابا بیخااااااال دیگه. تذکرتو دادی چرا دعوا داری؟ 
درکمال آرامش گفت: آخه من که چیزی نگفتم. داشتم منطقی باهاش حرف میزدم
من:😳😳

انصافا هم منطقی بود اما با تن صدای بشششدت بالا

۰۶ تیر ۹۹ ، ۰۵:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خاطرات خانم لیلا بهرامی از شهیده نجمه هارونی

یه روز با نجمه و فاطمه توی نماز خونه دانشگاه بودیم، صحبت از حجاب و امر به معروف و نهی از منکر شد که توی تهران خیلی سخت شده. بهش گفتم من سخته برام که با زبون بهشون تذکر بدم، دعوا میکنن یا بدرفتاری میکنن و کل روزم خراب میشه؛ نجمه شروع کرد برامون با همون لحن مهربون خودش از تجربیاتش گفت، گفت من سعی میکنم با مهربونی رفتار کنم. برامون تعریف کرد گفت :"یه روز یه خانومی بود نزدیک دانشگاه، پوشش مناسبی نداشت، گفت من رفتم نزدیک و با یک حالت مهربون و با یک ناز خاصی که به چهره م مهربونی و زیبایی بده لبخند زدم و صورتمو با چادر گرفتم و گفتم "ببخشید خانم؟" برگشت سمتم و فکر کرد میخوام بهش چیزی بگم، با آورده گفت :"بله؟" یه آدرس الکی ازش پرسیدم و تمام مدت همون لبخند روی صورتم بود و چادرمو با دست گرفته بودم. خانم هم دید من باهاش مهربون هستم با لبخند بهم آدرس رو گفت و من رفتم اونطرف تر ایستادم. نگاهش کردم دیدم روسریش رو کشید جلو.

 

یه خاطره دیگه هم برامون تعریف کرد، گفت :
داخل مترو توی یه واگن داشتن از اینکه حجاب برای چیه و اینها بلند بلند صحبت میکردن. من هم با همون تن صدای خودشون (به طوری که خانمهایی که توی واگن شنیدن و براشون شبهه ایجاد شده بشنون) شروع کردم براشون از این گفتم که حجاب چقدر میتونه کانون خانواده ها و روابط زن و شوهر را گرم کنه و..‌

نجمه میگفت باید اطلاعات کافی در این زمینه داشته باشیم که موقع دفاع، بعلت کمبود دانش ما، حجاب و اسلام در ملا عمومی شبهه و لطمه ای بهش وارد نشه.

 

خلاصه با نجمه اونروز مفصل در مورد حجاب صحبت کردیم، میگفت حتی با عملمون هم میشه، بهم گفت :"لیلا اگه خیلی برات سخته که زبونی بگی، بعضی جاها حتی میتونی جلوی فردی که بیحجاب هست،خودت چادر و روسریتو بکشی جلو و هی درست کنی، میبینی که اونم ممکنه ترغیب بشه و روسریشو جلو بکشه."

 

اونروز نجمه به ما گفت گروهی از دوستانش هم هستن که دغدغه ی امر به معروف حجاب دارن و گروهی توی فضای مجازی تشکیل میده و من و فاطمه را هم به گروه اضافه میکنه تا یکسری کارهایی در این‌مورد انجام بدیم ان شاءالله. 

متاسفانه من تا مدتی سراغ نم افزار «بله» نرفته بودم و روزی دیدم من را در گروه اضافه کرده که دیگه نجمه بین ما نبود.

اصراری به مشارکت ما در امور مذهبی و معنوی نمی کرد، فقط دعوت میکرد، برای همین هم فقط منو اضافه کرده بود به گروه ولی هیچ اصراری نکرده بود یا پیامی نداده بود که ببینه چرا در گروه فعال نیستم، احساس میکنم فکر کرده بود شاید هنوزم سختمه. وقتی دیدم نوشته "نجمه شما را به گروه اضافه کرد" ولی دیگه توی این دنیا نبود، دلم خیلی گرفت. تصمیم گرفتم هیچوقت از این گروه خارج نشم ان شاءالله

با نجمه تصمیم داشتیم که اگر قسمت شد، امسال اردوی راهیان نور از طرف دانشگاه بریم، برام از اردوی دوسال پیش که رفته بودن گفت؛ گفت:"لیلا نمیدونی چه صفایی داشت، حتی روحانی همراه کاروانمون هم می گفتن اردوی شما یه اردوی خاصی شد

یه لبخندی زد (از اون لبخند مهربونا که همیشه روی صورتش بود) و ادامه داد:" آخه میدونی چیه، همه ی گروه ها از بالای کانال کمیل زیارت میکردن ولی برای ما یه طوری شد که اجازه دادن به داخل کانال کمیل رفتیم."
نجنه میگفت و من افسوس میخوردم ک قسمتم نشد همراهشون بشم. بهم گفت حتما امسال ان شاءالله شرکت کن، خیلی حال و هوای خوبی داره.

نجمه با خانمها خیلی گرم و صمیمی برخورد میکرد، حتی اگر زیاد هم صمیمی نبود باشون، ولی جوری لبخند میزد و دستشون رو گرم فشار میداد که حس میکردی چندساله همو میشناسن. لبخند و صدای آرومش از ذهنم بیرون نمیره.
نجمه چادرش را به شکل خیلی خاص و نجیبانه می گرفت و چادر ساده سر میکرد. یه نجابت خاصی از ظاهرش دریافت میکردی که نشاندهنده ی باطنش بود

اسم همسرش را توی گوشیش نشونم داد که سید کرده بود "همسفر بهشتم".
و وقتی فهمیدم واقعا با هم همسفر بهشت شدن...🌹

نجمه علاقه ی خاصی به امام زمان داشت، عکسهای پروفایلش اکثرا در مورد امام زمان بود

 

بهم میگفت:" لیلا اینکه فک میکنن مردها بی غیرت شدن درست نیست، توی این دوره ای که بی حجابی رواج پیدا کرده، آقایون قدر حجاب و محجبه رو میدونن."
گفت :" یکبار سوار تاکسی شدم بیام دانشگاه، میدون ونک وقتی خواستم پیاده بشم، راننده تاکسی که آقای مسنی بود گفت خانم خدا شما و خانمهای محجبه شبیه شما را خیر بده، همه ی ما مردم به وجود خانمهایی مثل شما افتخار میکنیم که نجابت را برای شهر و کشورمون نگه داشتید."

۲۸ آذر ۹۸ ، ۱۸:۱۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

خاطره دوست دوران دبیرستان از کار فرهنگی شهیده نجمه هارونی

به نام حضرت دوست که هرچه داریم،از اوست.
دوستی من و نجمه از شش سال پیش بود، اون زمان زیاد باهم صمیمی نبودیم فقط در حد سلام و علیک بود، تو یک مدرسه درس میخوندیم اما اون چندسال از من بزرگتر بود ولی سرویس هامون یکی بود، اون سال آخر پیش دانشگاهیشو سپری میکرد. می دیدم که هر روز صبح یه کتابچه لغت زبان دستشه و میخونه، هر روز به صفحات جلوتر میرفت. این همتش برام قابل تحسین بود. میگفت دوست داره رشته صنایع توی تهران قبول بشه. من با خودم میگفتم آخه مگه میشه، این دختر چقدر خوش خیاله. بعد که نتایج کنکور اومد دیدم همون رشته و همون دانشگاهی که میخواسته قبول شده. اینکه برای رسیدن به هر موقعیتی، تلاش خودشو میکرد. و بهشم میرسید. اصلا تنبلی و سستی براش معنی نداشت. توی دبیرستان یادمه خیلی مهربون، خوش اخلاق، با ایمان بود ولی از این مذهبیای سفت و سخت نبود. اولین دیداری که بعداز اینکه بره دانشگاه باهم داشتیم، خییییییلی تعجب کردم. حجابش فوق العاده زیبا و زهرا پسند شده بود. تغییرات مثبتی توی ظاهرش نمایان شده بود. اینو میگم فقط به خاطر اینکه بگم نجمه مثل همه ی آدمای دیگه بود، تلاش، مطالعه و روح بزرگش بود که اونو به جایگاه بزرگی که الان هست، رسونده.
دوستی ما به همین منوال میگذشت تا اینکه تو زندگی شخصیم مشکلی پیش اومد و اینطور شد که هیچکس رو محرم تر از نجمه در اطرافم پیدا نکردم، باهاش مشکلمو در میون گذاشتم و دیدم که چقدر خووووب راهنمایی میکنه. خیلی فهمیده بود. برام از مبارزه با نفس گفت، گفت که باید نفستو بشناسی و باهاش مبارزه کنی، گفت زندگیت اگر هرطور دیگه هم باشه این مبارزه با نفس تو همه شرایط هست. بهم اپلیکیشن صوت های تنها مسیر استاد پناهیان رو معرفی کرد و گفت هر روز یکیشو گوش بده. هر روز در مورد سخنرانی ها باهم بحث میکردیم. برام خیلی جذاب بود، ریشه اکثر عیب هامو پیدا کرده بودم.
یک روز برام لینک گروه فرستاد. توی گروهش عضو شدم، عنوان جالبی داشت «از یاد رفته»
چت های گروهو که خوندم دیدم مربوط به امربه معروف و نهی از منکره.
دخترای دانشگاهشون و چندتا دیگه از رفقا رو دورهم جمع کرده بود، و در مورد اینکه خداوند سرنوشت هیچ قومی رو تغییر نمیده مگر اینکه خودشون بخواهند، و فواید امربه معروف و معایب ترک اونو گفت. خلاصه یه پی دی اف از متنی که خودش نوشته بود داد و گفت وقتی کنار کسایی هستید که فکر میکنید نیاز به امربه معروف دارند، این متنو بهشون بدید.اون فایل پی دی اف رو می تونید ازینجا دانلود کنید.
بعد کم کم کار گروهشون بزرگتر شد و تبدیل شد به هدیه دادن به خانم های شل حجاب. میگفت یه وقت غرور نگیرتتون. هممون عیب داریم منتها عیب های اونا ظاهریه و آشکار شده، عیب های ما پنهانه.
یادمه یه سری هدایاشون آینه های نمدی بود که نمدشو خود بچه ها میخریدند و آینه ش رو هم دونه ای میخریدند میچسبوندند بهش و دنبال یه متن برای زدن روی آینه ها بود که آخر نظر یکی از بچه ها مورد تایید همه قرار گرفت.«نگذار آینه دلت زنگار گناه بگیرد»
بعدا ها ازش پرسیدم اصلا طرح از یادرفته متحول شده ای هم داشته؟ که گفت چندتایی به ایدی ای که داده بودیم پیام تشکر فرستادند.

۱۸ آذر ۹۸ ، ۰۱:۳۷ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

خاطرات دوست نزدیک شهیده مینا کرامتی

من با مینا مدتی هم اتاقی بودم، تو‌دوره کارشناسی، بعدش مینا جان رفت سر خونه زندگی خودش
یادمه اولین سوالاش از من حول میزان دینداری و تقید من بود. براش مهم بود این مسائل اما با لحن بسیار لطیف و قشنگ و با خنده پرسید. 😊
تو این مدت که من خیلی نزدیک بودم بهش (همیشه برنامه ها رو با هم میریختیم همش با هم بودم) به خاطر ندارم حتی یک بار صداش بالا رفته باشه حتی در اوج عصبانیت خودش رو حفظ میکرد، اصلا ندیدم به کسی توهین کنه یا خواسته خودش رو بر خواسته دیگران ترجیح بده

 

دایی مینا جان شهید شده بود، خیلی زیاد با دایی ش درد و دل میکرد همیشه عکس دایی ش دور و برش بود
خیلی داییش رو دوست داشت، میگفت گاهی فکر میکنم برمیگرده، چون فکر کنم پیکر دایی شون برنگشته.
یه بار رفته بودیم نمایشگاه دفاع مقدس، یه جا عکس دایی مینا رو بزرگ زده بودن کنجکاو شدیم رفتیم و سوال پرسیدیم، البته مینا خودشو معرفی نکرد، سوالایی که میپرسیدیم یه بخش های کوچیکش رو اشتباه جواب دادن، چهره مینا دیدنی بود، حرص میخورد، ولی اصلا وسط حرف غرفه دار نپرید و اجازه داد کلامش تموم شه، بعدشم هیچی نگفت و رفتیم و در مورد موضوعات دیگه حرف زدیم و خندیدیم

این جمله مینا خیلی خوب یادمه اصلا انگار همین الان داره میگه، یادمه میگفت: "کسی که لیاقت شهادت داشته باشه باید تا الان شهید میشده"
اون موقع موافق نبودم با صحبتش. اما الان میبینم راست گفت

 

روی حجاب و ارتباط با نامحرم خیلی حساس بود. وقتی میدید برخی از دوستان پوشش مناسبی ندارن خیلی ناراحت میشد. و به شیوه کاملا مهربانانه و از سر محبت و دلسوزی سعی میکرد به این افراد کمک کنه، 
یادمه روی این موضوعات شدیدا حساس بود و برای حل این مشکلات  و معضل بی حجابی و ارتباط با نامحرم گاهی حتی با چند نفر صحبت میکرد تا یه راهکار خوب پیدا کنه و به دوستاش کمک کنه. هیچوقت به این دوستان به اسم امر به معروف کنایه نزد و بد دهنی نکرد بلکه واقعا مثل خواهر بود براشون.
امر به معروف و نهی از منکر مینا خیلی با اخلاق درست و خوی مهربان خودش بود.

 

مینا حتی نسبت به افرادی که بهش کم لطفی میکردن هم خیلی مهربون و منصفانه و عاقلانه رفتار میکرد. طوری که واقعا بعضی افراد فکر میکردن مینا متوجه این کج رفتاری ها نمیشه، اما اینطور نبود من که بهش نزدیک بودم میدونستم چجوریه، کاملا متوجه میشد. اما ذات درستش و اخلاق بزرگوارانه ش اجازه نمیداد بخواد مقابل به مثل کنه😭 😭

 

 

یه بار از طرف دانشگاه من میخواستم برم دیدار دانشجویی با حضرت آقا، به مینا گفتم. مینا اون زمان باردار بود. خیلی برام خوشحال شد بعد بهم گفت هر چی میتونی از آقا به عنوان هدیه بگیر... خیلی آقا رو دوست داشت. بهم گفت از آقا بپرسم اسم بچه اش رو چی بزاره و بگم برای بچه ش دعا کنه... اما متاسفانه من نتونستم برم جلو و از اقا هدیه بگیرم و پیغام مینا رو بهشون بدم...

 

۰۵ آذر ۹۸ ، ۱۷:۵۴ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

خاطره خواهر شهیده نجمه هارونی، از کار فرهنگی این شهیده در زمینه حجاب

این خاطره بر میگرده به سال ۹۴ فکر کنم. یک روز که خواهرم از تهران اومده بودن خونمون متوجه شدم که انگار مشغول یه کاری هستن چیزی ازش نپرسیدم ولی دیدم انگار خیلی داره فعالیت میکنه تلفن زیاد داشت و میرفت و می امد بعد دیدم یه کارتون تقریبا بزرگ پر از هدیه اورد تو خونه انگار که مسئول این کار خودش بود که انقدر پیگیری میکرد. منم نشستم کنارش گفتم اینا چییین چقدررر خوشگلن 😍 گفت آینه است که این مدلی درست کردیم میخوایم هدیه بدیم به خانم هایی که کم حجابن 🎁 منم زرنگی کردم گفتم اجی یکیش مال منه هااا گفت باشه تو هر رنگی که دوس داری ازش بردار تا نبردمشون، آینه ها در چند رنگ بودن و طرح زیبایی داشتن وقتی در آینه رو باز میکردی بالای آینه نوشته بود نگذار آینه دلت زنگار گناه بگیرد خیلی این جمله رو دوس داشتم خیلی قشنگ بود آینه ها خیلی رنگای جذابی داشتن زرد آبی سبز صورتی که من رنگ صورتی رو برداشتم .  .انگاری قرار داشت که یه جایی از اصفهان اینارو ببره و با یه شاخه گل و یه نامه هدیه کنن. خیلی طرحشو دوس داشتم خیلی خاطره شیرینی بود.

چند روز بعد از این که اون آینه رو بهم داد گفت اجی نظرتو بگو وقتی توی این آینه نگاه میکنی بگو چه حسی بهت منتقل میشه وقتی بهش گفتم انقدر خوشحال شد ذوق کرد گفت نظرتو فرستادم تو گروهمون. بعدا فهمیدم مسئول گروه از یاد رفته ها خود ایشون بودن و با همکاری گروه و خودشون طرح رو اجرا کرده بودن و انگار خیلی هم موفق بودن. 😌 نجمه تو هر کاری دست میگذاشت قطعا موفق بود و استعداد تو هر کاری رو داشت! بدون اغراق میگم من و خواهرم نجمه خیلی رابطه نزدیکی داشتیم و تمام دوران بچگی و جوانی و نوجوانی رو در کنار هم و با هم سپری کردیم.

۲۷ آبان ۹۸ ، ۰۷:۵۷ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰