هنوز هم می توان شهید شد

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تحول» ثبت شده است

خاطراتی از دوست دوران مدرسه شهیده نجمه هارونی

من و نجمه باهم هم مدرسه ای هم سرویسی بودیم. ولی زیاد صمیمی نبودیم. دوره قبل تحولشو دیدم.

نجمه جان برای زندگیش هدف داشت.
من سال اول دبیرستان (متوسطه دوم) بودم و نجمه پیش دانشگاهی بود. هر روز تو سرویس دفترچه زبان داشت و زبان می‌خواند. پشت کارش برام ستودنی بود. میگفت «می‌خوام دانشگاه تهران رشته مهندسی صنایع قبول بشم.» 

هروقت اینو میگفت من پیش خودم می‌گفتم چقدر اعتماد به نفسش خوبه که چنین هدفی داره.
بعداز قبولیش تو همون رشته و همون دانشگاهی که مدنظرش بود فهمیدم. علاوه بر اعتماد به نفس، تلاش و پشتکارش برای رسیدن به هدفش هم خیلی خوبه.

تو دوران مدرسه، نجمه دختر خونگرم و مهربانی بود. تیپش هم مثل همه دخترای دبیرستانی. ولی جلف بازی های همکلاسی هاشو انجام نمی‌داد. موهاشم بیرون نبود و یه حجاب ساده داشت. ولی مثلا یادم نمیاد تو بسیج مدرسمون فعال بوده باشه یا تو کارهای فرهنگی.

توی حلقه صالحین بسیج محله مون می‌اومد، اتفاقا کامل ترین و بهترین جواب ها رو هم اون موقع نجمه می‌داد به استادمون. اون موقع هم همه دوستش داشتن ولی بعداز دانشجو شدنش، اولین حلقه صالحین تو بسیج که رفتم، دیدمش. می‌گفت «من اونجا چادر سرمه و به خاطر همین چادر، پسرای همکلاسی بهم احترام بیشتری میگذارند و گفت که تو اتوبوس میرم وقتی میبینن چادری ام. خودشون موا‌ظبت می‌کنند با من برخورد نکنند. و از این حس مصونیتی که چادر بهم داده خیلی خوشم میاد.» یادم نیست که چقدر از دانشگاه رفتنش می‌گذشت که وقتی توی حلقه صالحین دیدمش، حجاب فوق العاده زیبایی داشت. چادرش رو تا پیشونیش جلو کشیده بود. ساق دست دستش بود و خیلی خیلی زیاد مهربان تر شده بود. خیلی به دلم نشست.

اون برای دوستی پیش قدم شد شماره من را گرفت و منو توی گروه «از یاد رفته» عضو کرد ....
ولی به خاطر راه دورش یه بار فرصت شد بریم بیرون و بیشتر مجازی چت می کردیم.
و البته بیشتر من مشاوره و راهنمایی می‌گرفتم. اینقدر که خوب مسائلو استدلال می‌کرد، ریشه یابی می‌کرد و مشکل رو می‌فهمید و برام توضیح می‌داد.
یه روزم با بچه های گروه «از یاد رفته» اصفهان قرار گذاشته بود برای درست کردن آینه، ولی یادم نیست که چه شده بود که نتونستم برم. فکر می‌کنم کلاس داشتم و همیشه حسرت اینکه اون روز نبودم باهامه.

 و اون روزها علاوه براینکه خودش تغییر کرده بود قصد امربه معروف و اصلاح بقیه رو هم داشت. قصد داشت به هر طریقی به هرکسی که میتونه کمک کنه.

 

این قضیه که می خوام تعریف کنم از خودم نیست و از کسی شنیدم. ممکنه چیزی کم و زیاد بگم.
نجمه مربی صالحین دوره ابتدایی بود و خب با اون اخلاق فوق العاده اش هر وقت می آمد مسجد بچه های حلقه اش دورش مثل پروانه می چرخیدند. خیلی بچه ها دوستش داشتند. کلا از پیر تا بچه همه دوستش داشتند.
یه شب یکی از همسایه ها می‌بینه که یکی از دخترا گوشه مسجد نشسته و ناراحته. ازش میپرسه چی شده اونم میگه که خاله نجمه برا اینکه اهنگ گوش میدم بهم گفت که اینایی که گوش میدی حضرت زهرا دوست نداره و ازت ناراحت می‌شه.
می‌گفت اونجا بود که فهمیدم که این دختر یه فرقی با بقیه داره.
بعداز شهادت نجمه ، برای همون خانم یه همسایه میاد که صدا موسیقی‌شون تا خونه این بنده خدا می‌اومده. و این خانمم کلافه شده بود چون ایشونم خیلی مذهبی و معتقد هستند اذیت می‌شدند. که تصمیم می‌گیره به نجمه متوصل بشه و ازش بخواد که این موضوع حل بشه.
یادم نیست چطور ولی می‌گفت حل شد و دیگه هیچ صدایی از اون خونه بلند نشد.

در مورد این دخترایی هم که مربی‌شان بود هر وقت توی مسجد می‌دید که چادر یا روسری سرشون کردند، خیلی تشویق‌شون می‌کرد، خیلی ازشون تعریف تمجید می‌کرد. میگفت وای چقدر ناز شدی چقدر بهت میاد.....

 

ما نباید از شهدا یه تصور ماورایی بسازیم که الگو گرفتن ازشون سخت بشه و بشه سنگ بزرگ.

و اتفاقا خود نجمه هم بهم می‌گفت که امتحان هر شخص با کس دیگه فرق می‌کنه. هدف و مقصد خداست.

۲۷ فروردين ۰۲ ، ۱۷:۳۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

پست اینستاگرامی یکی از دوستان شهیده نجمه هارونی به مناسبت سالگرد آسمانی شدنش

نجمه جانم تو عالی ترین نمونه یک مومن واقعی بودی...خداروشکر که خدا شما رو سرراهم قرار داد...ممنون که منو نمک گیر اخلاق و مرام خودت کردی...مرسی که همیشه هوامو داشتی...مرسی منو با اسلام و انقلاب بیشتر آشنا کردی...راستی اون لیستی که گفتی به ازای تحولم بنویسم،دارم به دونه به دونش میرسم الحمدالله.
خدا میدونه تو چه کردی با من...اجرتو فقط خود خدا میتونه بده نازنینم...💗🌹
ببخشید که حتی نتونستم تشییع بهترین رفیقم بیام...شرمندتم چون یه رفیق حداقل باید برای تشییع رفیقش بره اما من دلشو نداشتم...نمیتونستم بپذیرم...بعد اون هم انقدر سخت بود نبودنت که حتی چتا و عکسامونم پاک کردم...تا چن ماه دلم نمیخواست باور کنم که نیستی...اما الان چن ماهیه پذیرفتم و نبودت خیلی درد داره رفیقم...انگار یه تیکه از قلبم نیست...خیلی دلتنگتم.
هیچ وقت اون شب تو شلمچه که استاد منظمی از رفاقت شهدا میگفت رو یادم نمیره...دست همو گرفته بودیم...خدا میدونه یاد اون صحنه هنوزم آتیشم میزنه!
فک میکنم همین یه ذره خوبی ای هم که توی دنیا مونده بخاطر وجود آدم هایی مثل شماست. واقعا مثل یک شهید زنده رفتار کردی آخر هم شهادت نصیبت شد.شهادتت نوش جونت رفیقم...دست منم بگیر.
اینو بدون تا همیشه ی همیشه خیلی دوستت دارم و خوشحالم که توی زندگیم دوستی با شهدارو تجربه کردم کاش یه روز شبیهت بشم...کاش

(میدونم که حرفامو میشنوی و زنده و حاضری)

« وَ لَا تحَْسَبنَ‌َّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فىِ سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتَا بَلْ أَحْیَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُون »

#یاد_شهدا_با_صلوات
#رفیق_امام_زمانی_عج_من
#معلم_اخلاق
#سلام_عزیز_پرپرم
#کاش_بودی

۲۱ مهر ۹۹ ، ۲۰:۲۵ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

خاطرات درباره کلاس دکتر غلامی و طرح ولایت که شهیده نجمه هارونی در اون شرکت کردند

راوی خانم ه‍.ع:

هوالشهید🌷

طرح ولایت برای نجمه خیلی اومد داشت، حتی در رابطه با ازدواج و پاسخگویی به خواستگاراش هم از اساتید اونجا راهنمایی میگرفت.

بعدش هم که کلاس های دکتر غلامی و  مدرسه قرآن.

 

یادمه یکبار بهش گفتم «نجمه شما خیلی شخصیت محور شدی در رابطه با دکتر غلامی، هرچی من میگم میگی دکتر غلامی اینطور میگن، اونطور میگن! ایشون هم آدمن مرجع شرعی که نیستن!»

گفت «باور کن من با این فرض رفتم سر کلاس دوره های دکتر غلامی که اینا میخوان مارو شست و شوی مغزی بدن!»
ولی اون چیزی که طرح ولایت بهش داد رو باقی دوره ها و کلاس ها نداد. هر آنچه عایدش شد منشأش همون حضور در طرح ولایت بود. من قدر طرح ولایت رو با دیدن نجمه ی قبل و بعد این طرح شناختم، هرچند از سالهای قبلشم آرزوی رفتنش رو داشتم ولی نه به اون اندازه که بعد دیدن رشد نجمه داشتم. 
البته استعداد ذاتی و تقدیر الهی هم دخیله وگرنه خیلیا ممکنه برن طرح و تحول چندانی هم درشون ایجاد نشه، هرچند بالاخره به علم و اعتقادشون افزوده میشه.
اون دوره های بعدی که شرکت کرد بیشتر جنبه ی علمی تکمیلی تقویتی داشتن.

۰۷ تیر ۹۹ ، ۰۹:۳۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شهیده نجمه هارونی بعد از مدتی که دانشگاه بودن تحولی در ایشون شکل میگیره

راوی خانم ه‍.ع:

هوالشهید🌷

در مورد تحول نجمه جان چون بنظرم خیلی کاربردیه دوست دارم سیر و جریاناتش رو تا جایی که میدونم شرح بدم حتی رسانه ای کنم اما باز نمیدونم راضی باشه یا نه،
فقط یادمه بعد مسئولیت گرفتنش در بسیج (مسئولیت خواهران بسیج) یکبار بهم گفت براش سخت بوده که از تحولش برای بقیه که نمیدونستن بگه،  اما زمانی که با ورودی های جدید دانشگاه رفته اردوی مشهد، بخاطر تاثیری که رو بچه های ورودی جدید میتونسته داشته باشه هم که شده براشون ی چیزایی تعریف کرده.

نجمه خیلی زیاد دغدغه ی تاثیر گذاری رو دیگران داشت. طوری که حتی تو انتخاب همسر هم بهش توجه داشت که کسی باشه که بتونه رو دیگران و بخصوص اقوامش، اثر بگذاره.
منم صرفا بر همین اساس یه چند جمله ای درین باره ازش گفتم اینور اونور اما بازم عذاب وجدان دارم که نکنه راضی نباشه. هرچند که اصلا چیز بدی نیست و در نظر من نه تنها از ارزشش چیزی کم نمیکنه که اتفاقا زیاد میکنه چون اینکه من نوعی ذاتا خصلت های خوبی داشته باشم، هنر من نیست هنر خداست که اون خصلت هارو در من نهاده یا اینکه از بچگی حزب الهی بار اومده باشم بواسطه ی محیطی که توش بزرگ شدم هم، چندان هنر نکردم، نه این که اینطوری محاسنم بی ارزش باشن نه اما در اصل اون محاسن اکتسابی و اون تغییراتی که در خودم بتونم ایجاد کنم، بال پرواز من میشه، همونطور که میگن خداوند هرکس رو در حد وسع خودش تکلیف میکنه. یعنی مثلا کظم غیظ کسی که ذاتا زود جوشه خیلی با ارزش تر از سکوت آدمیست که ذاتا خونسرده و اصلا حوصله ی حرکتای تند نداره.  و همین که کسی به عیب خودش اگاه بشه و ازش ناراحت و در صدد اصلاح باشه خودش خیلی ارزش داره نسبت به کسی که عیوب چندانی نداره اما به محاسن خودش غره شده . 

در یک کلام ، به قولی ،
انچه هستی هدیه خدا به توست ، انچه می شوی هدیه تو به خداست.
ازین رو من وقتی میخوام از تحول نجمه بگم با افتخار و با غبطه خوردن بهش، مسئله رو تبیین و تشریح میکنم. 
اما خب رضایت خودش هم شرطه.

۰۷ تیر ۹۹ ، ۰۹:۳۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰