هنوز هم می توان شهید شد

۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مینا کرامتی راد» ثبت شده است

خاطرات همسر شهیده مینا کرامتی راد - پرواز تا شهادت

((پرواز تا شهادت))

ما از حکمتهای خدا خبر نداریم.
ما هیچوقت نگفتیم هدف مون شهادت باشه، بلکه دوست داشتیم پایان مسیرمون تو این دنیا با مرگ عادی نباشه و رفتن مون زیباتر از آمدن مون به این دنیا باشه.
به نظرم انسانی که زیبا زندگی کنه، توفیق شهادت پیدا میکنه؛ شهادت یا در حین مجاهدت در جبهه نبرد یا در حین مجاهدت در اموری که اجر و ثواب شهادت دارند.
مورد اول در زمانه ما برای خانم ها تقریبا میسر نیست اما مورد دوم مصادیق زیادی میتونه داشته باشه.
ما واقعا حکمتها رو نمیدونیم و فقط حدس و گمان خودمون رو میگیم؛
میناخانم به چند دلیل به نظر بنده توفیق شهادت پیدا کرد...
اول رابطه بسیارخوب با خدا... ایشون همیشه اهل نماز اول وقت بود و همچنین دائم الوضو بود و همیشه هم با وضو به امور علیرضا رسیدگی میکرد. 

دوم رابطه بسیار خوب با اهل بیت و قرآن.
تلاوت قرآن و زیارت عاشورای هر شب ایشان ترک نمیشد. البته اینطور نبود که خیلی سخت بگیرند. بعضی مواقع از شدت خستگی حتی در حالت استراحت قرآن میخواندند ولی نمیذاشتن ترک بشه، بعضی مواقع از حفظ و حین کارهای خانه زیارت عاشورا رو میخواندند.
بنده چون مقداری اهل مداحی هستم، خیلی مواقع روضه دونفره داشتیم. بعضی مواقع مولودی میخوندیم بعضی مواقع سینه زنی و البته علیرضا هم که اومد، اون هم ماشاالله هم خوب دست میزد هم خوب سینه زنی میکرد. (کلا علیرضا از سن ظاهری خودش خیلی بیشتر بود.)
خیلی دوست داشت هیات خانگی برپا کنیم و بالاخره تونستیم اواخر محرم پارسال اولین جلسه رو برگزار کنیم و قرار بود جلسه دوم رو بعد اربعین برگزار کنیم که خب مینا خانم و علیرضا رفتن تا در محضر خود حضرت سیدالشهدا علیه السلام عزاداری کنند و از اونجا به یاد ما اسیران دنیای مادی باشند.

سوم اینکه به تربیت سرباز برای امام زمان عجل الله فرجه، اهتمام بسیار زیادی داشت. کتابها و مطالب فراوانی برای تربیت صحیح فرزند مطالعه و کارگاه ها و دوره های مختلفی رو شرکت میکرد. (یادمه هر موقع به منزل برادرم میرفتیم، برادرم میگفت میناخانم به ما نکته جدید درباره تربیت بچه ها یاد بدید.)
وقتی دوستان شون خواستند مهدکودک تنا رو راه اندازی کنند، از میناخانم هم خواستند همکاری کنند و ایشون هم با نیت یادگیری هرچه بیشتر اصول فرزندپروری قبول همکاری کردند و دقیق خاطرم هست که چقدر از فعالیت در مهدکودک خوشحال بود.
علیرضا اون موقع یکسال رو رد کرده بود. براشون اسنپ میگرفتم برن مهدکودک و برگردن.
یادمه یکبار از مهمانی برگشته بودیم و میناخانم خیلی نگران بود. حین مهمانی هم میگفت که زود برگردیم... وقتی علت رو پرسیدم گفت کار مهمی رو تو مهدکودک بهم سپردن و قول دادم امشب تحویل بدم. نگرانم که نتونم به موقع برسونم.
خیلی خوش قول بودن براش مهم بود و خیلی هم تو کارش دقیق بود و تمرکز داشت.
حین کار اگه باهاش صحبت میکردی، اصلا متوجه نمیشد... واقعا غرق در کار میشد.

چهارم کمک، دلسوزی و ایثار برای همه ... دلسوزی عجیبی داشت ایشون برای دیگران خصوصا همسر، پدر و مادر، خواهر و حتی خانواده بنده.
برای خواهرزاده اش زینب خانم مادری کرد واقعا (خواهرشون تا مدتی بعد از تولد زینب کسالت داشتن)
با اینکه از مادرش دور بود اما همیشه حداقل پای حرف دل مادرش بود.
یادمه مادرشون قرار بود عمل جراحی داشته باشند و همزمان شد با اولین اثاث کشی ما.
بنده از پدر و مادرم تقاضا کردم بیان کمک ما و من اجازه دادم ایشون برن لنگرود که به مادرشون رسیدگی کنن.
یا مثلا روابط خوبی با همسر برادر بنده داشت و سعی میکرد اگه کمکی لازم هست دریغ نکنه. بین علیرضا و برادرزاده ام نرگس تفاوتی قائل نمیشد (البته که میزان محبت قلبی انسان به فرزند خودش همیشه بیشتره).
اینم اضافه کنم که با همسر برادرم باهم کلاس طراحی و فتوشاپ رفتند و کلا خیلی صمیمی بودند و میناخانم به این صمیمیت با خانواده و فامیل واقعا اعتقاد داشت.

موارد دیگه هم حتما بوده که شاید از قلم انداختم... بنده سعی کردم موارد شاخص رو حتما بیان کنم.

۰۲ مهر ۹۹ ، ۲۰:۴۳ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

خاطرات همسر شهیده مینا کرامتی راد - میوه دل

((میوه دل))

با اومدن علیرضا هم من و هم همسرم، جان دوباره گرفتیم... زندگی برامون خیلی قشنگ تر شد.

علیرضا ٥خرداد ٩٧ به دنیا اومد. روزی که همه متوسل شدیم به حضرت خدیجه سلام الله 

علیها تا هم این هدیه الهی سالم پا به دنیا بذاره و هم مادرش در صحت کامل باشه.

دعا اجابت شد و باران الطاف الهی بر ما 
باریدن گرفت و پسر مانند مادر خود در روز بزرگداشت حضرت خدیجه سلام الله علیها که از قضا روز وفات این بانوی بزرگ اسلام هست، 
متولد شد.

پدربزرگش به او میگفت با اومدن تو شعفی در 
دل من ایجاد شد که سابقه نداشت.
پدربزرگ دیگر هم همینطور البته جور دیگر؛ او نمیتوانست بیشتر از بقیه نوه ها به او محبت نکند خب البته نمیگذاشت بقیه بفهمند.

پسری که از همان نوزادی ایمان و زیبایی و مهربانی در چشم هایش موج میزد و هرچقدر که بزرگتر شد در عمل هم ثابت کرد.
شاید حرفم به ظاهر عجیب و غریب باشد اما خودش با فدا شدنش در راه حسین و با برآوردن حاجات برخی دوستانش این غربت و اعجاب را اثبات کرد.

علیرضا جان بابا؛
نیازی به اثبات نیست که عمویت وقتی مستاصل شد و تو را با غصه صدا زد، کمکش کردی...
نیازی به بیان نیست که هربار بابا دلتنگ شد و صدایت زد، جوابش را دادی...
نیازی نیست کسانی جار بزنند که برایت نذر کردند و تو هم خوب تلافی کردی و زیر دیْن آنها نماندی...
و نیازی نیست بارها و بارها گفته شود که تو شهید معصوم هستی...

علیرضا و مادر در یک روز قمری متولد شدند و در یک روز هم به آسمان رفتند.
مادری که بدون علیرضا نمیتوانست اوج بگیرد و علیرضایی که بدون مادر نمیتوانست به تکامل برسد.
با یکدیگر رفتند تا درکنار هم شاهدان حقیقت راه حسین علیه السلام باشند.

برای تولد میوه دلمان نذر امام رضا علیه السلام کرده بودیم و وقتی این نعمت به ما عطا شد، اسمش را علیرضا گذاشتیم تا برای همیشه بداند وامدار و شیعه چه کسی باید 
باشد و حیاتش را مدیون چه کسی...

روزهای آخر ازش می پرسیدیم علیرضا میخواهی بری کربلا؟
و او با سینه زدنش به همراه لبخندی زیبا(بدون اینکه ما چیزی از مفهوم کربلا به او یاد داده باشیم) به ما فهماند که برنامه ای دیگر برایش مقدر شده...
بعد از شهادتش فهمیدیم که پاسخ او به سوال ما شاید مثبت بوده اما نمیخواسته فقط به کربلا برود بلکه بالاتر از آن را میخواسته و آن همنشینی و مصاحبت با سیدالشهدا علیه السلام بوده است.

۰۲ مهر ۹۹ ، ۲۰:۳۹ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

خاطرات همسر شهیده مینا کرامتی راد - درباره محرم و هیئت خانگی

ایام دهه اول محرم، هیاتی که من و مینا خانم بیشتر از بقیه دوست داشتیم، هیات رایت العباس حاج محمود کریمی بود.
سعی میکردیم طوری برنامه ریزی کنیم که بلافاصله بعد از کلاسهای دانشگاه راه بیفتیم تا بتونیم داخل حسینیه بشینیم.
بعد از فارغ التحصیلی راحتتر میتونستیم هیات بریم.
پدرم چون امام جماعت مسجد امام علی سیدخندان (همونجایی که شهدا رو تشییع کردن) هستن، بعضی مواقع از طرف مسجد بنده رو برای مداحی دعوت میکردن... بعضی مواقع هم هیات دانشگاه دعوت میکرد...
اینجور مواقع مینا خانم خیلی اصرار داشت که من حتما دعوت رو قبول کنم.
نقاط ضعف و قوت مداحیم رو بهم میگفت و من رو برای پیشرفت هرچه بیشتر در مداحی خیلی تشویق میکرد.

بعداز اینکه علیرضا به جمع ما اضافه شد، حال و هوای محرم ما هم متفاوت شد.

علیرضا تو عمر کوتاه اما با برکتش ٢بار ماه محرم این دنیا رو درک کرد.

اوایل برای میناخانم سخت بود بخواد بیاد... محرم ٩٧ بود و علیرضا ٣ماهش بود.
مجلس حاج محمود رو بصورت آنلاین گوش میکردیم و شب که میشد، من تنها میرفتم مسجد امام علی برای مداحی.

میناخانم خیلی تربیت علیرضا و آرامش علیرضا براش مهم بود. از روضه گوش کردن خودش میزد اما از رسیدگی به علیرضا نه.

محرم٩٨ من هم مسجد امام علی دعوت بودم برای مداحی هم یک هیاتی در محله شوش.
منزل ما اون موقع شهرری بود.

علیرضا ١٥ماهش بود و مثل هر بچه ای دنبال بازی... میناخانم دیگه اصلا فرصت نمیکرد تو هیات به روضه ها گوش بده و استفاده کنه.
تو ماشین بین راه مداحی میذاشتیم و همون موقع ها تو ماشین روضه خودمونی شکل میگرفت...
خیلی ناراحت بود که نمیتونه تو هیات حواسش به روضه و سینه زنی باشه اما من دائم بهش میگفتم تو اجرت از ما بیشتره چون هم ثواب روضه رو می بری(طبق روایت انسان هر عمل ثوابی رو دوست داشته باشه انجام بده و اراده انجامش رو هم داشته باشه، اما نتونه انجامش بده، ثوابش رو می بره) هم ثواب نگهداری از علیرضا...
اینجوری آروم میشد.

گذشت... داشتیم به اربعین و روز موعود نزدیک میشدیم.
میناخانم برای به دنیاآمدن علیرضا نذر کرده بود هیات ماهانه تو خونه مون برپا کنیم و تا علیرضا یکسالش بشه، قسمت نشده بود.
بعد از دهه اول بهم پیشنهاد داد که نذر رو عملی کنیم و اصرار هم داشت پدرم سخنران باشن و من مداح.
شروع کردیم به آماده کردن فضای خونه و خرید لوازم هیات...

خیلی خیلی جالب بود کارهای میناخانم...
ما ٤سال بود شیراز نرفته بودیم به فامیلهای پدری من سر بزنیم.
همین تابستان سال٩٨ قبل محرم فرصت شد بریم(انگار اقوام شیرازی باید یکبار هم که شده علیرضا رو می دیدند و تو ذهنشون خاطرات مینا خانم و علیرضا رو ثبت میکردن) و همونجا از زن عموی من استکان های مخصوص چای روضه هدیه گرفت... خیلی خیلی خوشحال بود...

اون استکان ها همون یکبار استفاده شدند. قرار بود بعد سفر اربعین جلسه دوم هیات خونگی مون برگزار بشه که...

جالب بود که با کمترین هزینه و ساده ترین حالت ممکن هیات مون برگزار شد.
پارچه سیاه رو از هیات یکی از دوستان قرض گرفتیم و خیلی ساده جور شد.
یکی از دوستان گفت مقداری پول مخصوص هیات برامون مونده و فرستاد تا ما هزینه کنیم.
هرچقدر از خوشحالی میناخانم در اون مجلس بگم کم گفتم.
باز هم ایثار خارج از تصور خودش رو نشون داد(مثل همون دل به دریا زدنش و آب خنک برای علیرضا آوردنش تو راه مرز مهران تو اون آفتاب سوزان تو اون شلوغی وقتی من از خستگی دیگه جون نداشتم)
 علیرضا تو هیات به طرز عجیبی بهانه میگرفت و من چون قرار بود روضه بخونم و علیرضا از من میخواست که بغلش کنم، میناخانم برای آخرین بار هم گوش دادن به روضه بنده رو بخاطر علیرضا رها کرد و علیرضا رو برد پارک دم خونه و ده دقیقه بعد برگشت.

مراسم تموم شد... همه از سادگی و باصفایی هیات خونگی مون تعریف کردند و خلاصه خیلی بهمون چسبید...
اما ای کاش...

ادامه ماجرای زندگی مون تا حرکت برای زیارت اربعین خیلی طول و تفسیر نداره اما باشه برای بعد...

۰۲ مهر ۹۹ ، ۲۰:۳۸ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

خاطره از زبان هم اتاقی خوابگاه شهیده مینا کرامتی راد

سلام مینا جان! از وقتی باهات آشنا شدم تا وقت پر کشیدنت داشتم ازت یاد میگرفتم، بی نهایت مهربون بودی، حتی گاهی محبت زیادت لج ما رو در میاورد. آدم پیش تو احساس امنیت و آرامش داشت چون دلت دریا بود. هیچ وقت اشتباهات کسی رو جوری به روش نیاوردی که شرمنده شه. هرگز به یاد ندارم از کسی کینه ای به دل گرفته باشی، حتی اگه کسی اذیتت می‌کرد اگه اون فرد توی موقعیت سختی قرار می‌گرفت،، خودم می‌دیدم که با همه وجود نگرانش میشی و دلت میخواست کمکش کنی.
توی موقعیت های مختلف به یاد ندارم حتی یک بار خودخواهانه عمل کرده باشی. تو همیشه و همواره برای دیگران ارزش قائل بودی و توی عمل هم خوب اینو نشون می‌دادی.
همیشه دنبال حقیقت بودی و با جرات در راه درست قدم بر می‌داشتی. شیفته این نظام و رهبری بودی و برای معضلاتی که توی جامعه بود دغدغه داشتی، گاهی یک تنه برای رفع یه اشکال توی جامعه تمام تلاشت رو میکردی، یاد این آیه قرآن میفتم «قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى‌ وَ فُرادى‌» ... دلت میخواست برای تحقق ارزشهای اسلامی چه در عرصه فرهنگ چه در عرصه سیاست و چه در عرصه علم کمک کنی .
دلم تنگ شده برای اینکه یه بار دیگه ببینمت و قبل از اینکه به سلام دادن به همدیگه برسیم، تا چشممون به هم بیفته، بزنیم زیر خنده. راستی دلیل اون خنده ها و نشاطی که پیش هم داشتیم چی بود؟ از خدا می‌خوام اون دنیا مشمول شفاعت شما و اهل بیت قرار بگیرم و باز ببینمت و با هم بخندیم...

۲۷ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۴۹ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

اولین پست اینستاگرامی اقای برهانیان درباره همسر شهیدشون

هوالحکیم

عازم سفر شدیم... سفری که برای مینا و علیرضا بی پایان بود اما برای من حسرت بی پایان داشت.

یادتون بخیر همسفرهای بهشت...
یادتون بخیر عزیزان دل اباعبدالله(ع) که ارباب دلها، شما رو با خودش برد...
و ما در بهشت همدیگه رو خواهیم دید به لطف مادرمون حضرت زهرا (س) ان شاالله

۰۱ تیر ۹۹ ، ۲۱:۲۸ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱

خاطره کمک های درسی شهیده مینا کرامتی به دوستانش

سر امتحان فیزیک ۱ کارشناسی، من خیلی استرس داشتم و نخونده بودم، بعد مینا گفت بیا خوابگاه
شب امتحان رفتم خوابگاه و کمکم کرد یک سری مباحث رو یاد گرفتم

۲۷ آذر ۹۸ ، ۱۷:۴۵ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

خاطره خانم سحر رضاپور از شهیده مینا کرامتی راد

وقتی خبر رو شنیدم، دو تا صحنه به صورت خاص اولین چیزی بودن که اومدن جلو چشمم؛ روز اول دانشگاه که دسته‌جمعی تو نمازخونه نشسته بودیم و داشتیم با همدیگه آشنا می‌شدیم و همینطور روزی که داشت برامون تعریف می‌کرد، چجوری شد ازدواج کرد و عکساش رو نشونمون می‌داد.

مینا گیلانی بود، همونطوری که من بودم و شاید این یکی از علت‌هایی بود که باعث می‌شد اونو از بقیه تفکیک کنم؛ ولی بدون شک این دلیل اصلی نیست؛ اخلاق مینا با همه فرق داشت، اعتقاد قلبیش به حرف‌هایی که میزد و کارهایی می‌کرد، کاملا مشهود بود و همین باعث می‌شد که عقایدش برام به شدت قابل احترام باشه.

توی حلقه دوستای همدیگه نبودیم، ولی توی حلقه همکلاسی‌های خوبم بود که ناخودآگاه وقتی بهش فکر میکنم لبخند میزنم. خاطره عجیب غریبی ازش ندارم، جز خنده‌هاش، جز مهربونیش و جز احترام زیادی که برای اطرافیانش قائل بود.

۲۷ آذر ۹۸ ، ۱۷:۱۷ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

خاطره خانم مهشید مهبد از شهیده مینا کرامتی راد

از وقتی که تصمیم گرفتم در مورد مینا بنویسم چند هفته گذشته. می‌شه گفت هر روز فکر کردم که چی می‌خوام بنویسم اما دستم به نوشتن نرفت. شاید مهم‌ترین دلیلش این بود که باورم نشده که این اتفاق افتاده. انگار نوشتن بهم ثابت می‌کرد یه اتفاقی واسه مینا افتاده و منم نخواستم قبول کنم. گویی اینقدر خوبی نمیشه به این آسونی تموم بشه! و خب از یه زاویه هم میشه گفت تموم نشده.
مینا دوست و هم‌اتاقی و هم‌کلاسیم‌ بود. هر دو متولد دقیقا یک روز در یک سال بودیم. علی‌رغم این شباهت می‌شه گفت در خیلی مسائل و عقاید تفاوت داشتیم. شاید بارزترین ویژگی مثبت مینا برای من همین بود. اعتقاد واقعی و قلبی به اون چیزایی که باور داشت و در عین حال پذیرفتن عقاید متفاوت اطرافیان. شاید به حرف آسون باشه و‌ خیلیا قبول داشته باشن اما تجربه نشون داده کمتر کسایی هستن که می‌تونن بهش عمل کنن.
دلم برای دیدنش تنگ‌ می‌شه...

۲۷ آذر ۹۸ ، ۱۷:۱۴ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

خاطره ای از خانم فاطمه فولادی از شهیده مینا کرامتی

یادمه اون اوایل که chmail اومده بود، مینا یه اکانت ساخت و اسمشو گذاشت fly to shahadat
همون موقع بهش گفتم چه اسم قشنگی گذاشتی بهم لبخند زد 😊
خوش به سعادتش 
به آرزوش رسید

۰۵ آذر ۹۸ ، ۱۷:۴۶ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

تصاویری از مزار شهیده مینا کرامتی و پسرشان شهید علیرضا برهانیان، قطعه شهدا لنگرود

۲۷ آبان ۹۸ ، ۱۵:۵۱ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰