هنوز هم می توان شهید شد

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «چادر» ثبت شده است

شهیده نجمه هارونی بعد از مدتی که دانشگاه بودن تحولی در ایشون شکل میگیره

راوی خانم ه‍.ع:

هوالشهید🌷

در مورد تحول نجمه جان چون بنظرم خیلی کاربردیه دوست دارم سیر و جریاناتش رو تا جایی که میدونم شرح بدم حتی رسانه ای کنم اما باز نمیدونم راضی باشه یا نه،
فقط یادمه بعد مسئولیت گرفتنش در بسیج (مسئولیت خواهران بسیج) یکبار بهم گفت براش سخت بوده که از تحولش برای بقیه که نمیدونستن بگه،  اما زمانی که با ورودی های جدید دانشگاه رفته اردوی مشهد، بخاطر تاثیری که رو بچه های ورودی جدید میتونسته داشته باشه هم که شده براشون ی چیزایی تعریف کرده.

نجمه خیلی زیاد دغدغه ی تاثیر گذاری رو دیگران داشت. طوری که حتی تو انتخاب همسر هم بهش توجه داشت که کسی باشه که بتونه رو دیگران و بخصوص اقوامش، اثر بگذاره.
منم صرفا بر همین اساس یه چند جمله ای درین باره ازش گفتم اینور اونور اما بازم عذاب وجدان دارم که نکنه راضی نباشه. هرچند که اصلا چیز بدی نیست و در نظر من نه تنها از ارزشش چیزی کم نمیکنه که اتفاقا زیاد میکنه چون اینکه من نوعی ذاتا خصلت های خوبی داشته باشم، هنر من نیست هنر خداست که اون خصلت هارو در من نهاده یا اینکه از بچگی حزب الهی بار اومده باشم بواسطه ی محیطی که توش بزرگ شدم هم، چندان هنر نکردم، نه این که اینطوری محاسنم بی ارزش باشن نه اما در اصل اون محاسن اکتسابی و اون تغییراتی که در خودم بتونم ایجاد کنم، بال پرواز من میشه، همونطور که میگن خداوند هرکس رو در حد وسع خودش تکلیف میکنه. یعنی مثلا کظم غیظ کسی که ذاتا زود جوشه خیلی با ارزش تر از سکوت آدمیست که ذاتا خونسرده و اصلا حوصله ی حرکتای تند نداره.  و همین که کسی به عیب خودش اگاه بشه و ازش ناراحت و در صدد اصلاح باشه خودش خیلی ارزش داره نسبت به کسی که عیوب چندانی نداره اما به محاسن خودش غره شده . 

در یک کلام ، به قولی ،
انچه هستی هدیه خدا به توست ، انچه می شوی هدیه تو به خداست.
ازین رو من وقتی میخوام از تحول نجمه بگم با افتخار و با غبطه خوردن بهش، مسئله رو تبیین و تشریح میکنم. 
اما خب رضایت خودش هم شرطه.

۰۷ تیر ۹۹ ، ۰۹:۳۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خاطره برادر شهیده نجمه هارونی درباره عقیده محکم ایشان به حجاب چادر

تابستان نود و هفت بود... طبق مشورتی که نجمه جان ازم گرفته بود، قرار بود نجمه جان دوره دوماهه کارآموزی را در اصفهان بگذراند تا از حمایت های خانواده هم استفاده کند...
که متوجه شدم نجمه بعد از دو هفته ماندن در اصفهان راهی مشهد شده است!! با تعجب از بابا پرسیدم مگه قرار نبود کارآموزی را بگذرونه؟
بابا گفت، مسئول کارآموزی براش شرط گذاشت که باید بدون چادر وارد شرکت بشه! و نجمه قبول نکرد!!
من ناراحت شدم، گفتم بابا شما باید متقاعدش میکردی! اینطوری فارق التحصیلیش به مشکل برمیخوره!
بابا گفت: منم بهش گفتم با مانتوی بلند برو بگذرون این دوره را... اما گفت بابا بحث چادر یا مانتو نیست، موضوع چیزه دیگه است!!
حقیقتش من اون لحظه ناراحت شدم از این کارش! از نظر من این کار عادی نبود!! تا اینکه اخیرا به طور اتفاقی بخشی از یادداشت های نجمه جان را خوندم که در این مورد نوشته بود و داداش را حسابی شرمنده کرد!! نجمه جان درحالی که درون کوپه قطار به سمت مشهدالرضا در حرکت بود، نوشت:
"راستی کارآموزی را هم نرفتم چون به من گفت باید چادرت را در بیاوری! برای دو ماه با مانتو محجبه بودن مسئله ای نیست البته بی دلیل و برای بهایی کم، این شرط را پذیرفتن مسئله است!
اما مسئله اصلی اینست «انظر الی عاقبت الامور»
من به عاقبت کار و شل حجابی ام نگاه کردم.
و ان شاء الله بهترین تصمیم را گرفته باشم... "

۱۷ خرداد ۹۹ ، ۰۵:۲۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

خاطره خانم سارا موسوی از شهیده نجمه هارونی

اخرین دیدارمون تو پارک بود مهمونی و جمع خونوادگی دور هم جمع بودیم
من برای اولین بار با همسرم بودم که نجمه و میدیدم

بعد همیشه من تو پارک بی چادر بودم اونروز چادر سرم بود

نجمه بهم گفت خیلی خوبه همسرت ازت مراقبت میکنه

این جملش همش تو ذهنمه

۳۰ آذر ۹۸ ، ۰۰:۱۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

خاطره هم اتاقی شهیده نجمه هارونی از نماز شب ایشان

بسم الله الرحمن الرحیم

من و نجمه خانوم باهم هم اتاق بودیم. اتاقمان 4 نفره و کوچک بود و نجمه جان تختش نزدیک من بود. یادم است شب هایی بی دلیل از خواب بیدار می شدم و می دیدم که نجمه خانوم از روی تختشان بلند می شدند و بیرون می رفتند. دوباره که چشم هایم را باز می کردم؛ می دیدم چادر نمازشان را سر کرده اند و معلوم است دارند نماز میخوانند و مناجات می کنند.
ساعت را نگاه می کردم. فکر می کردم شاید وقت نماز صبح است. ولی هنوز اذان نگفته بودند.
این طور که یادم هست کمی قبل از اذان بیدار می شدند و نماز و مناجاتشان را وصل می کردند به نماز صبح!
دوست داشتم فقط نگاهش کنم...
از روزنه در نور کمی به چادر سفید گل گلی اش می تابید و صدایی مثل زمزمه...مثل ذکر...

۰۵ آبان ۹۸ ، ۱۷:۱۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰