سر امتحان فیزیک ۱ کارشناسی، من خیلی استرس داشتم و نخونده بودم، بعد مینا گفت بیا خوابگاه
شب امتحان رفتم خوابگاه و کمکم کرد یک سری مباحث رو یاد گرفتم
سر امتحان فیزیک ۱ کارشناسی، من خیلی استرس داشتم و نخونده بودم، بعد مینا گفت بیا خوابگاه
شب امتحان رفتم خوابگاه و کمکم کرد یک سری مباحث رو یاد گرفتم
وقتی خبر رو شنیدم، دو تا صحنه به صورت خاص اولین چیزی بودن که اومدن جلو چشمم؛ روز اول دانشگاه که دستهجمعی تو نمازخونه نشسته بودیم و داشتیم با همدیگه آشنا میشدیم و همینطور روزی که داشت برامون تعریف میکرد، چجوری شد ازدواج کرد و عکساش رو نشونمون میداد.
مینا گیلانی بود، همونطوری که من بودم و شاید این یکی از علتهایی بود که باعث میشد اونو از بقیه تفکیک کنم؛ ولی بدون شک این دلیل اصلی نیست؛ اخلاق مینا با همه فرق داشت، اعتقاد قلبیش به حرفهایی که میزد و کارهایی میکرد، کاملا مشهود بود و همین باعث میشد که عقایدش برام به شدت قابل احترام باشه.
توی حلقه دوستای همدیگه نبودیم، ولی توی حلقه همکلاسیهای خوبم بود که ناخودآگاه وقتی بهش فکر میکنم لبخند میزنم. خاطره عجیب غریبی ازش ندارم، جز خندههاش، جز مهربونیش و جز احترام زیادی که برای اطرافیانش قائل بود.
از وقتی که تصمیم گرفتم در مورد مینا بنویسم چند هفته گذشته. میشه گفت هر روز فکر کردم که چی میخوام بنویسم اما دستم به نوشتن نرفت. شاید مهمترین دلیلش این بود که باورم نشده که این اتفاق افتاده. انگار نوشتن بهم ثابت میکرد یه اتفاقی واسه مینا افتاده و منم نخواستم قبول کنم. گویی اینقدر خوبی نمیشه به این آسونی تموم بشه! و خب از یه زاویه هم میشه گفت تموم نشده.
مینا دوست و هماتاقی و همکلاسیم بود. هر دو متولد دقیقا یک روز در یک سال بودیم. علیرغم این شباهت میشه گفت در خیلی مسائل و عقاید تفاوت داشتیم. شاید بارزترین ویژگی مثبت مینا برای من همین بود. اعتقاد واقعی و قلبی به اون چیزایی که باور داشت و در عین حال پذیرفتن عقاید متفاوت اطرافیان. شاید به حرف آسون باشه و خیلیا قبول داشته باشن اما تجربه نشون داده کمتر کسایی هستن که میتونن بهش عمل کنن.
دلم برای دیدنش تنگ میشه...
من با مینا مدتی هم اتاقی بودم، تودوره کارشناسی، بعدش مینا جان رفت سر خونه زندگی خودش
یادمه اولین سوالاش از من حول میزان دینداری و تقید من بود. براش مهم بود این مسائل اما با لحن بسیار لطیف و قشنگ و با خنده پرسید. 😊
تو این مدت که من خیلی نزدیک بودم بهش (همیشه برنامه ها رو با هم میریختیم همش با هم بودم) به خاطر ندارم حتی یک بار صداش بالا رفته باشه حتی در اوج عصبانیت خودش رو حفظ میکرد، اصلا ندیدم به کسی توهین کنه یا خواسته خودش رو بر خواسته دیگران ترجیح بده
دایی مینا جان شهید شده بود، خیلی زیاد با دایی ش درد و دل میکرد همیشه عکس دایی ش دور و برش بود
خیلی داییش رو دوست داشت، میگفت گاهی فکر میکنم برمیگرده، چون فکر کنم پیکر دایی شون برنگشته.
یه بار رفته بودیم نمایشگاه دفاع مقدس، یه جا عکس دایی مینا رو بزرگ زده بودن کنجکاو شدیم رفتیم و سوال پرسیدیم، البته مینا خودشو معرفی نکرد، سوالایی که میپرسیدیم یه بخش های کوچیکش رو اشتباه جواب دادن، چهره مینا دیدنی بود، حرص میخورد، ولی اصلا وسط حرف غرفه دار نپرید و اجازه داد کلامش تموم شه، بعدشم هیچی نگفت و رفتیم و در مورد موضوعات دیگه حرف زدیم و خندیدیم
این جمله مینا خیلی خوب یادمه اصلا انگار همین الان داره میگه، یادمه میگفت: "کسی که لیاقت شهادت داشته باشه باید تا الان شهید میشده"
اون موقع موافق نبودم با صحبتش. اما الان میبینم راست گفت
روی حجاب و ارتباط با نامحرم خیلی حساس بود. وقتی میدید برخی از دوستان پوشش مناسبی ندارن خیلی ناراحت میشد. و به شیوه کاملا مهربانانه و از سر محبت و دلسوزی سعی میکرد به این افراد کمک کنه،
یادمه روی این موضوعات شدیدا حساس بود و برای حل این مشکلات و معضل بی حجابی و ارتباط با نامحرم گاهی حتی با چند نفر صحبت میکرد تا یه راهکار خوب پیدا کنه و به دوستاش کمک کنه. هیچوقت به این دوستان به اسم امر به معروف کنایه نزد و بد دهنی نکرد بلکه واقعا مثل خواهر بود براشون.
امر به معروف و نهی از منکر مینا خیلی با اخلاق درست و خوی مهربان خودش بود.
مینا حتی نسبت به افرادی که بهش کم لطفی میکردن هم خیلی مهربون و منصفانه و عاقلانه رفتار میکرد. طوری که واقعا بعضی افراد فکر میکردن مینا متوجه این کج رفتاری ها نمیشه، اما اینطور نبود من که بهش نزدیک بودم میدونستم چجوریه، کاملا متوجه میشد. اما ذات درستش و اخلاق بزرگوارانه ش اجازه نمیداد بخواد مقابل به مثل کنه😭 😭
یه بار از طرف دانشگاه من میخواستم برم دیدار دانشجویی با حضرت آقا، به مینا گفتم. مینا اون زمان باردار بود. خیلی برام خوشحال شد بعد بهم گفت هر چی میتونی از آقا به عنوان هدیه بگیر... خیلی آقا رو دوست داشت. بهم گفت از آقا بپرسم اسم بچه اش رو چی بزاره و بگم برای بچه ش دعا کنه... اما متاسفانه من نتونستم برم جلو و از اقا هدیه بگیرم و پیغام مینا رو بهشون بدم...
یادمه اون اوایل که chmail اومده بود، مینا یه اکانت ساخت و اسمشو گذاشت fly to shahadat
همون موقع بهش گفتم چه اسم قشنگی گذاشتی بهم لبخند زد 😊
خوش به سعادتش
به آرزوش رسید
مینا تو دانشکده ما بود. دختر خونگرم و مهربونی بود.
یه روز تصمیم گرفتم دعوتشون کنم خونمون. وقت شام که شد سفره شام رو جدا انداختیم. با اینکه خونه ما خیلی کوچیک بود ولی من و مینا رفتیم تو آشپزخونه تنگ دوتایی نشستیم لوبیا پلو خوردیم. مینا از جدا کردن سفره هامون خیلی خوشش اومده بود. همون شب برام از شروع زندگی شون تعریف میکرد. اینکه چقدر ساده رفتن سر خونه زندگی شون و...
تعریف که میکرد تعجب میکردم ازش. باورم نمی شد که مینا تا این حد ساده زیست باشه. تو ذهنم این بود که مینام مثل بعضی از عروسای این دوره زمونه درگیر مادیات و ... است. ولی اینطور نبود
سلام من همسایه خونه پدری مینا هستم جز خوبی ازش چیزی ندیدیم
از بچگی آروم خانم با ادب ومحجبه بود نماز شبش قطع نمیشد
با اینکه همسایه بودیم هرگز صدای بلندی از این خونه نشنیدیم
محل ما همه عزادار این دخترن پیر وجوون نداره
آرامش. وقار. متانت. کم گو. گزیده گو
هیچ وقت خودشو برتر از کسی نمیدید! مثلا من اون موقعا چادری نبودم ولی تا وقتی با مینا بودم هیچ نگاه از بالا به پایینی نداشت.(درصورتی که میشد دید کسانی که از بالا به پایین نگاه میکنن شاید خودمم الان اینطوری باشم ولی مینا خیلی خوب این چیزا رو با خودش حل کرده بود) و در باطن هم معلوم بود یعنی حداقل حس میکردی هیچ خود برتر بینی نداره
یه بار تو اتاقمون نشسته بود. با زهرا خدابنده بودیم و داشتیم درباره مادرشوهر و عروس و وظیفه مرد مابین عروس و مادر؛ حرف میزدیم... مینا گفت: "بچه ها هیییییچ وقت از شوهرتون نپرسید که منو بیشتر دوس داری یا مادرتو؟ چون تو قلب؛ دو نفر به یک اندازه جا نمیشن! یا مادرشو بیشتر دوست داره یا زنش رو! و اگر ما کلیک کنیم روی این موضوع خوب نیس اگر مارو بیشتر دوس داشته باشه بازگو کردنش ناراحتش میکنه و اگر مادرشو بیشتر دوس داشته باشه بازگو کردنش مارو ناراحت میکنه. لذا هیییییچ وقت کلیک نکنید که همسرتون کی رو بیشتر دوس داره!! "
مینا جان دختر عمه بابام بود، همه خاطرهایی که از مینا جان دارم جز مهربونی و خوش رویی و خوش برخوردیش نیس .همیشه تبسم به لب داشت و با همه با مهربونی رفتار میکرد وقتی باهاش هم صحبت میشدی اون آرامشی که تو وجودش داشت، بهت انتقال پیدا میکرد و واقعا ارزشمند بود. دوست داشت خانوادهای فامیل با هم ارتباط بیشتر داشته باشن از هم اگر دلگیری کدورتی دارن کنار بزارن و خودش هم سعی میکرد در این مواقع بین خانوادها صمیمت ایجاد کنه. در واقع بدون اغراق باید بگم فرشته زمینی بود که از کنار ما رفت روحش شاد یادش همیشه در قلبمون باقیست 💔😭
نشد خواسته شو برآورده کنم قرار بود آخرین بار برام عکس از بچه گلش بفرسته ک طراحی کنم ولی متاسفانه خیلی زود آسمونی شدی میناااا جاااانم😭❤💔😭