سلام مینا جان! از وقتی باهات آشنا شدم تا وقت پر کشیدنت داشتم ازت یاد میگرفتم، بی نهایت مهربون بودی، حتی گاهی محبت زیادت لج ما رو در میاورد. آدم پیش تو احساس امنیت و آرامش داشت چون دلت دریا بود. هیچ وقت اشتباهات کسی رو جوری به روش نیاوردی که شرمنده شه. هرگز به یاد ندارم از کسی کینه ای به دل گرفته باشی، حتی اگه کسی اذیتت می‌کرد اگه اون فرد توی موقعیت سختی قرار می‌گرفت،، خودم می‌دیدم که با همه وجود نگرانش میشی و دلت میخواست کمکش کنی.
توی موقعیت های مختلف به یاد ندارم حتی یک بار خودخواهانه عمل کرده باشی. تو همیشه و همواره برای دیگران ارزش قائل بودی و توی عمل هم خوب اینو نشون می‌دادی.
همیشه دنبال حقیقت بودی و با جرات در راه درست قدم بر می‌داشتی. شیفته این نظام و رهبری بودی و برای معضلاتی که توی جامعه بود دغدغه داشتی، گاهی یک تنه برای رفع یه اشکال توی جامعه تمام تلاشت رو میکردی، یاد این آیه قرآن میفتم «قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى‌ وَ فُرادى‌» ... دلت میخواست برای تحقق ارزشهای اسلامی چه در عرصه فرهنگ چه در عرصه سیاست و چه در عرصه علم کمک کنی .
دلم تنگ شده برای اینکه یه بار دیگه ببینمت و قبل از اینکه به سلام دادن به همدیگه برسیم، تا چشممون به هم بیفته، بزنیم زیر خنده. راستی دلیل اون خنده ها و نشاطی که پیش هم داشتیم چی بود؟ از خدا می‌خوام اون دنیا مشمول شفاعت شما و اهل بیت قرار بگیرم و باز ببینمت و با هم بخندیم...