خاطره از خانم محدثه علیرضایی:
تو راه رفتن به عراق یه مسیری رو ما چند نفر جا نداشتیم. من و مطهره و نجمه و...
پسرا نشسته بودن و هیچکدوم بلند نشدن
همین اتفاق برعکسش تو راه برگشت رخ داد و تعدادی از پسرا تو اتوبوس ایستاده بودن.... ما با حالت غرور داشتیم بهشون نگاه میکردیم و به صندلی لم داده بودیم که نجمه گفت بچه ها گناه دارن. بیایید هر سه نفر روی دوتا صندلی بشینیم تا اوناهم بتونن بشینن....
و حتی تعدادی از بچه ها کف اتوبوس نشستن....