هنوز هم می توان شهید شد

خاطره اقای محمدجواد زلاقی از شهید احسان نوبخت

من سال اول کارشناسی یعنی مهر 94 تا خرداد 95 با احسان هم اتاقی بودم

چون ورودی 93 بود، همیشه راهنمایی میکرد منو.

خاطره ای یادم نمیاد، اما ارادت زیادی به اهل بیت و امام حسین داشت.

یادمه روز اول که خوابگاه اومده بود که البته از اواسط مهر بود، با پدر اومده بود و خوش بشی با ایشون داشتیم. پدرشون از دوران دانشجویی و خوابگاه خودشون در دانشگاه اصفهان برامون صحبت کردن و چند نکته بهمون گفتن. آقای خیلی خوبی بودن و پسرشون مثل خودشون بود وقتی کم کم شناخت پیدا کردم بهشون.

فقط همینو میتونم بگم که خیلی پسر خوب و سر به زیر و خوش اخلاقی بود احسان.

چند روز قبل شهادتش هم یادمه لایو گذاشته بود اینستاگرام و من اونجا دیده بودمش. چهره اش مثل همیشه آروم و خندان بود.

https://instagram.com/ehsan.nobakht

۰۵ آبان ۹۸ ، ۱۷:۰۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

دل نوشته یکی از دوستان برای شهیده مطهره هاشمی فر

مطهره‌ی عزیز
به پابوس امام‌ رئوف که آمدی با حضرت چه نجوا کردی که در برات کربلایت برایت رقم خورد پر کشیدن در مسیر ارباب...

روز اولی که دیدمت شب افطاری دانشگاه بود. بچه های قدیمی بسیج را جمع کرده بودی و از دغدغه ات برای جذب نیروهای جدید میگفتی ‌و نکات را یادداشت میکردی.
شور و حرارت صحبت کردنت ویژگی منحصر به فردی بودی که از دیگران متمایزت می‌کرد.
یک روحیه‌ی مدیریتی در رفتارت مشهود بود.

چرخ زمان گذشت تا در ماه صفر با تو همسفر شدم، همسفر مشهد الرضا...
مسئول اجرایی اردو بودی، اردوی ورودی های ۹۸ دانشگاه.
حدسم درست بود واقعا مدیر بودی، نه یک مدیر خشک، که یک مدیر محبوب و هنری. 
گلدان های خوشگل‌ات از یادمان نمی‌رود که از خانه‌تان آوردی و فضای حسینیه را با آنها تزئین کردی؛
مدیر بودی ولی نه تو و نه دوستانت لب به غذا نمیزدید اگر احساس میکردید که غذا به تعداد نیست و کم است.
واقعا محبت بچه ها را نسبت به تو حس می‌کردم آن موقع که بین الطلوعین میآمدی بالای سر بچه های کادر و یکی یکی بیدارشان میکردی تا برنامه های روز را با هم هماهنگ بشوید.
خودت پیش از همه، بیدار، پیش از همه آماده و جلودار بودی.

طوری با ورودی های جدید گرم می‌گرفتی و در جمعشان حضور داشتی که کسی نمیفهمید تو از مسئولین اردویی...
برنامه والیبال نشسته
استخر
پارک
و ...
اینقدر فضای اردو با حضور و هیجان تو و دوستانت شاد شده بود که من با خودم فکر کردم پس برنامه های معنوی اردو چه شد؟!
ولی معادلات ذهنی مرا با آن هئیت شب آخر بهم زدی...

زیارت عاشورایی که خواندید؛
کوچه‌ای که راه انداختید؛
سینه‌زنی و مداحی که کردید؛
گمان کنم همان موقع برات پروازت را از آقا گرفتی...

مطهره‌ی عزیز
تو حتی فرصت نکردی با مادرت که پیش از تو عازم کربلا بود حضوری دیدار و خداحافظی کنی! چون مشغول کارهای اردو بودی و احساس وظیفه می‌کردی...

وای مطهره؛ دلم خیلی سوخت
برادر سیزده سالت در مشهد،
مادرت در کربلا،
و تو بیست کیلومتر بعد از مرز مهران داشتی دنیا را به قصد دیدار حق وداع میگفتی...

خوشا به سعادتت که اگر با پای پیاده به کربلا نرسیدی؛ لابد ارباب خواسته خود بالاسرت بیاید و دستت را بگیرد و تا خودش پروازت دهد...
برای ما هم دعا کن...

۰۴ آبان ۹۸ ، ۲۰:۰۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

معرفی کتاب توسط شهیده نجمه هارونی

این معرفی کتاب، پست اینستاگرامی شهیده نجمه هارونی بوده:

بسم الله الرحمن الرحیم

#معرفی_کتاب 
از بچگی علاقه شدیدی به مطالعه کردن داشتم...
از وقتی به قول قدیمیا سواد دار شدم تو هر مکانی هر چیزی که دستم میومد اعم از روزنامه ، مجله ، کتاب ، بروشور ، تبلیغ و... رو میخوندم.... تو دوره نوجوونی بشششدت میزان مطالعه ام بالا رفت علاوه بر این موضوعات نیز متنوع تر شد 
روانشناسی ، علمی ، رمان.... بخصوص رمان ...انقدر میخوندم که همه شاکی میشدن....
تقریبا ۷۰٪ کتابای مودب پور رو‌خوندم...
کتابای روانشناسی و ماورائی هم میخوندم اون موقع من کتاب راز رو خوندم ، و یک کتاب مرموز درباره قدرت های ذهنی مثل تلقین ... که بعد ها هرگز پیداش نکردم و اسمشم یادم نمیاد... بزرگتر که شدم علاقم همچنان به مطالعه باقی موند اما نه هر موضوع و کتابی....
مطالعات دوره جوانی در پست بعدی

#مارگارت_میچل
یکی از بهترین رمان هایی که در عمرم خوندم کتاب  #بر_باد_رفتهست. کتابی درباره عشق احمقانه و در اثناء جنگ دختر جوانی به نام #اسکارلت_اوهارا با چشم های سبز زمردین و دلرباست که عشاق بسیاری دارد.. این کتاب شاهکاره و فیلمش هنوز هم رکورد پر فروش ترین فیلم تاریخ سینمای جهان رو داره.. نکته جالب داستان این هست که تقریبا به طرز باور نکردنی در آخرین صفحه کتاب ورق داستان کاملا بر میگرده.... به طوری که بعد از خوندن دو جلد که هر جلد حدود ۶۰۰ صفحه بود تو شوک فرو رفتم ، و نکته دومش پایان باز بودن داستان بود...#اصغر_فرهادی_طور
بعد ها برای بستن پایان داستان شخص دیگری ادامه داستان رو تحت عنوان اسکارلت نوشت اما به هیچ وجه دلپسند من نبود، درباره شخص دوم و مکمل اسکارلت #رت_باتلر مرموز و عاشق واقعی هم کتابهایی نوشته شد... و اما

اما
#بزرگ_علوی 
زیر تابلو، زیر قاب عکس، استاد به خط خود نوشته بود: چشم هایش- یعنی چشم های زنی که او را خوشبخت کرده یا به روز سیاه نشانده. چشم های زنی که در هر حال در زندگی استاد اثر سنگینی گذاشته و نقاش را برانگیخته است.  به چه قصد این صورت را ساخته بود؟ آیا بدین منظور که از غربت پس از مرگش هدیه ای برای معشوقه اش فرستاده و بدین وسیله وفاداری و دلدادگی خود را بروز داده باشد؟
یا اینکه می خواسته به زنی که با چشم هایش او را اسیر کرده بود بگوید که من تو را شناختم به طوری که خودت نتوانستی خویشتن را بشناسی، و من میدانم تو باعث شدی که من امروز زجر بکشم.شاید هم می خواهد بگوید: ای چشم ها، اگر صاحب شما با من بود من تاب می آوردم و کامیاب می شدم.

متن بالا قسمتی از کتاب #چشم_هایش با هسته عاشقانه و زمینه سیاسی است، سوال : آیا چشم های افسونگر درون تصویر متعلق به معشوقه ی استاد بود؟

۰۳ آبان ۹۸ ، ۱۷:۵۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

خاطره اقای سجاد لطیف دماوندی از شهید احسان نوبخت

سلام و عرض ادب. من با احسان کم کلاس مشترک داشتم و بیشتر فرصت می شد او را در نمازخانه ببینم. برخلاف من که آدم پرحرفی هستم احسان کم حرف بود و باید خودم سر صحبت را با او باز میکردم. اواخر یادم هست که زودتر از دانشگاه میرفت و کمتر توی دانشگاه وقتش را تلف می کرد و اصلا پختگی رفتارش مشهود بود آخرین بار که باهم صحبت کردیم بحثمان رسید به ازدواج و پیدا کردن کار و اینکه اوضاع مهندسی خوب نیست و نصیحتم کرد که برنامه نویسی یاد بگیرم ولی بی معرفت حتی به روی خودش هم نیاورد که متاهل شده :) . الحق که در اوج پرکشید. روحشان شاد.

۰۳ آبان ۹۸ ، ۱۷:۳۴ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

خاطره خانم رجالی از شهیده نجمه هارونی

همیشه همه جا همه به متانت و خانومی نجمه حرف میزنن، مصداق کم گو و گزیده گو درموردش صدق میکنه واقعا، فک نمیکنم کسی ازش خاطره بدی داشته باشه از بس خانوم و خوش اخلاق بود

همیشه بهم میگفت دعا کن عاقبت بخیر بشم و دعا کن همیشه راه درستو انتخاب کنم، از این حرفا زیاد میگفت کلا خدا بیامرز که خدا اینجوری انقد قشنگ عاقبت بخیرش کرد! شهادت!

درباره عکسای عروسیش باهم حرف میزدیم دوهفته پیش که قرار بود خودم عکاسش باشم😥

۰۳ آبان ۹۸ ، ۱۲:۱۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

خاطره ای از اردوی جهادی شهیده مطهره هاشمی

یکی از دوستان شهیده مطهره هاشمی فر گفتن :

 وقتی باهم توی اردوی جهادی بودن، یه روز یکی از دختربچه ها از روسری مطهره خوشش اومد، مطهره معلم کلاس دومی ها بود، روسری شو درآورد داد به اون دختر و خودش روسری اضافی یکی از دوستامون رو سر کرد.

۰۳ آبان ۹۸ ، ۱۰:۱۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

خاطره خانم الهه حسینی از شهیده نجمه هارونی تو روزهای بارونی

یادمه هرموقع با نجمه بودم اگه بارون میومد من شروع میکردم به تند رفتن نجمه هم همیشه میگفت نعمت خداست تند رفتن نداره که منم همیشه واسه اینکخ سربه سرش بذار میگفتم منم تند میرم که نعمت خدا له نشه دیگه 😭

۰۳ آبان ۹۸ ، ۰۸:۰۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

خاطره یکی از اقوام شهیده حدیثه ملکی

من تمام زندگی و خاطراتم با حدیثه بود

اون به من خیلی تو درس ریاضی کمکم میکرد

منم امسال سال آخرم بود میگفت که خودم بهت برنامه درسی میدم تا دانشگاه قبول بشی

گفت که هر هفته بهت زنگ میزنم میپرسم چی کارا کردی

اما فقط یه هفته زنگ زد و بعدشم که این اتفاق افتاد

اون میگفت که خدا کسی رو که خیلی دوست داره زود میبره پیش خودش تا سمت گناه نره

۰۲ آبان ۹۸ ، ۲۲:۵۳ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

خاطره یکی از آشنایان شهیده مینا کرامتی راد

سلام من همسایه خونه پدری مینا هستم جز خوبی ازش چیزی ندیدیم

از بچگی آروم خانم با ادب ومحجبه بود نماز شبش قطع نمیشد

با اینکه همسایه بودیم هرگز صدای بلندی از این خونه نشنیدیم

محل ما همه عزادار این دخترن پیر وجوون نداره

۰۲ آبان ۹۸ ، ۲۱:۳۰ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

خاطره خانم رویا کرامت نژاد از دوستان دانشگاهی شهیده مینا کرامتی راد

آرامش. وقار. متانت. کم گو. گزیده گو
هیچ وقت خودشو برتر از کسی نمیدید! مثلا من اون موقعا چادری نبودم ولی تا وقتی با مینا بودم هیچ نگاه از بالا به پایینی نداشت.(درصورتی که میشد دید کسانی که از بالا به پایین نگاه میکنن شاید خودمم الان اینطوری باشم ولی مینا خیلی خوب این چیزا رو با خودش حل کرده بود) و در باطن هم معلوم بود یعنی حداقل حس میکردی هیچ خود برتر بینی نداره


یه بار تو اتاقمون نشسته بود. با زهرا خدابنده بودیم و داشتیم درباره مادرشوهر و عروس و وظیفه مرد مابین عروس و مادر؛ حرف میزدیم... مینا گفت: "بچه ها هیییییچ وقت از شوهرتون نپرسید که منو بیشتر دوس داری یا مادرتو؟ چون تو قلب؛ دو نفر به یک اندازه جا نمیشن! یا مادرشو بیشتر دوست داره یا زنش رو! و اگر ما کلیک کنیم روی این موضوع خوب نیس اگر مارو بیشتر دوس داشته باشه بازگو کردنش ناراحتش میکنه و اگر مادرشو بیشتر دوس داشته باشه بازگو کردنش مارو ناراحت میکنه‌. لذا هیییییچ وقت کلیک نکنید که همسرتون کی رو بیشتر دوس داره!! "

۰۲ آبان ۹۸ ، ۱۹:۳۸ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰