هنوز هم می توان شهید شد

۵۱ مطلب با موضوع «شهیده نجمه هارونی» ثبت شده است

مراسم عزاداری ایام اربعین حسینی همزمان با اولین سالگرد شهدای اربعین دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی

◻️پیاده تا بهشت◻️

🔺هیئت دانشجویی سفینة النجاة برگزار می کند:
مراسم عزاداری ایام اربعین حسینی همزمان با اولین سالگرد شهدای اربعین دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی

◼️سخنرانان:
آیت الله کاظم صدیقی
حجت الاسلام سید مهدی علم خواه
حجت الاسلام سید جلال موسویان


◼️مداحان:
حاج محمدحسن فیضی
حاج عباس صفاوردی
حاج میثم اصفهانیان
کربلایی مهدی برهانیان
کربلایی محمدحسین عطائیان

◼️شعرخوانی:
برادر قاسم صرافان 

📆 ۱۴ الی ۱۶ مهر ماه، ساعت ۲۰

📌خیابان شریعتی شمال، نرسیده به پل سیدخندان، دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

🔵پارکینگ جهت پارک خودرو موجود است. 

🔴مراسم در فضای باز و با رعایت دستورالعمل های بهداشتی برگزار می گردد .

۰۹ مهر ۹۹ ، ۰۰:۰۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

صوت | معشوقه ی لطیفی از نجمه ی عزیز، دوم اسفند ۱۳۹۲

 


دریافت

🌺 تقدیم به زنانگی تمام خانم ها 🌺
💙 معشوقه ی لطیفی از نجمه ی عزیز ، دوم اسفند ۱۳۹۲ (نجمه هارونی) 

🎙با صدای سیده صبا موسوی 
منبع : کانال ble.ir/join/ZDlmMjY4YT

۲۷ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۵۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

طرحی زیبا از شهیده نجمه هارونی از طرف اقای رحیم هارونی

بسم رب الشهدا

نجمه را بود یک شعار و یک نوید

آخرش در راه عشق شد یک شهید

شهیده نجمه هارونی

۰۵ شهریور ۹۹ ، ۱۱:۳۴ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

ارادت خانم هارونی به حضرت مادر س / به روایت ه‍.ع

بسم الله الرحمن الرحیم

یک بار التماس دعا داشتم از نجمه خانم ، گفتم نجمه جانم در شرایط بدی قرار دارم ، دعام کن. ( هرچند که اون زمان مقید بودیم_ بر حسب قراری که با هم داشتیم _بعد نمازمون همدیگر رو دعا کنیم و نجمه جان همیشه متذکر میشدند که بعد نمازشون دعام میکنند ولی اون روز ...) یک عکس نوشته ای فرستادند که در اون حضرت آیت الله بهجت میفرمایند:« هرکسی گرفتار است و مشکلی دارد ، چاره اش این است که متوسل شود به زهرای مرضیه ».
﴿میدونستم خیلی به خانم فاطمه زهرا( سلام الله علیها) ارادت دارند ، بخصوص اینکه به احترام حضرت مادر در قسمت username اکانتشون نام کاربریشون رو  «بی مزار» نوشته بودند و نظرمو راجع بهش جویا شده بودند و خلاصه از قبل صحبتایی درین رابطه داشتیم.﴾ 
گفتم ایشون منو دوست ندارند ، احساس میکنم اصلا نگاهم نمیکنند ، 
نجمه خانم در جوابم گفتند: ( پیام کپی شده )

«لععععنت بر عمر

بر معاویه

یزید

و امثالهم

استغفرالله

مگه بچه شدی؟؟؟

من که این همه ‌... کللللی کمکم کردند 
دیگه شما پاکان که جای خود دارید

نزن این حرفو

من جدیدن شروع کردم با حضرت مادر ارتباط گرفتن
انقددددر خوبه

انقددددر ارامش بخشه»

گفتم ولی من هرکاری میکنم باز این حس رو دارم که ...
پرسیدند : 
« چیکار کردی ؟» و من هم چند نمونه رو مثال زدم و ایشونم پیشنهاد دادند که در ضمن اون کارها بهشون هدیه بدم.

گفتند: 
« بهشون هدیه بده !  هرچند میدونم مارو هیییچوقت مادر رها نمیکنند...»

بعد از اون شب ، خیلی از اوقات که نجمه جان رو میدیدم ، یاد خانم در دلم زنده میشد. 

خلاصه با حرفای نجمه یکم امیدوار شدم و یک بار دیگه به حضرت زهرا س متوسل شدم و گفتم اگر به منم توجه دارید و هنوز از چشمتون نیفتادم و حواستون بهم هست و صدای استغاثه مو میشنوید ، ی نشونه بهم بدید . 

یکی از همون روزا رفتیم راهیان نور، هر جا میرسیدیم اولین چیزی که نظرمو جلب میکرد اسم خانم فاطمه زهرا س بود. هر طرفو نگاه میکردم یک چیزی متبرک به نام ایشون میدیدم . انگار همه جا پر شده بود از نام و یاد ایشون . حتی تو ضریح های مزار شهدا رو هم که نگاه میکردم اولین چیزی ک نظرمو جلب میکرد نام مبارک ایشون بود. (در حالی که سالهای قبل هم همونجاها رفته بودیم ولی اونطور متوجه این همه نماد و نشان از خانم نشده بودم.)و چون این نشان ها موجب میشد یاد توسلم بیفتم ، متوجه نظر خانم شده و به آرامش خاطر و اتصال و رضایت قلبی میرسیدم و اشک شوق میریختم که خداروشکر خانم هنوز بهم نظر دارن و حواسشون بهم هست و توبه میکردم از سوء ظنی که نسبت به لطف و عنایتشون پیدا کرده بودم. 
اون سفر که از قضا با مسئولیت نجمه خانم رفتیم خیلی بهم چسبید . چون وجود مبارک و عنایت حضرت زهرا س رو بیش از پیش حس کردم. مضاف بر اینکه از لحاظ معنوی و معرفتی هم اصلا یک حال و هوای دیگری داشت . برنامه ها پربارتر و پربرکت بود و به شخصه معترفم که ازون سفر واقعا مستفیض شدیم و این رو بعد خدا ، مرهون و مدیون اخلاص و تلاش و دغدغه مندی و مسئولیت پذیری نجمه جان بودیم. 
یادش بخیر ... شلمچه که بودیم ، آخر همه ی برنامه ها ، وقتی همه کاروان ها رفتند و ما و شهدا و شلمچه تنها شدیم ، راوی و استاد بصیرت سیاسی کاروان ، ازمون خواستند دقایقی رو بمونیم تا روایت و روضه ای اضافه بر برنامه ی حاج حسین یکتا عنایت کنند . من و نجمه کنار هم نشسته بودیم. استاد هم که دل هامون رو بدجور هوایی کردند و خلاصه یک اتصالی بین زمین و آسمون ، خاک شلمچه و هوای دلمون زده شد که ...

گفتنی نیست.

این وسط عرض ارادتی هم به نجمه داشتم ، شاید چون اون لحظه به یقین رسیدم که‌ اخلاص و پاکی او هم _ بعنوان مسئول_ دخیل بوده که اینقدر معنویت و معرفت سفر در نظرم بیشتر شده .

گویند که خاک شلمچه به گردِ چادر حضرت مادر متبرکه . اون شب هم انگار که بوی چادر مادر در فضا پیچیده بود 😭 

 

۲۶ تیر ۹۹ ، ۱۱:۳۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

ویژگی های ذاتی شهیده نجمه هارونی (مهربانی ، گشاده رویی و بخشندگی)/ به روایت ه‍.ع

بسم الله الرحمن الرحیم🌷

مهربانی ، گشاده رویی و بخشندگی از ویژگی های ذاتی نجمه خانم بود که حتی قبل از اون سیر تکامل اعتقادی رفتاریش هم ذاتا در وجودش نهادینه بود.
مشهد ۹۳ که تازه وارد دانشگاه شده بود، من و دوستم جای افراد لغو شده، طلبیده شدیم و از قضا تو کوپه ی قطار با نجمه و دوستاش آشنا و همسفر شدیم. همونجا برامون گفت که تازه چادری شده و یک چادر ساده بدون کش هم نصیبش شده که تو دانشگاه اونم دانشکده مکانیک و صنایع (که همینطوری که چشمی نگاه میکردی یک دختر پیدا نمیکردی (نسبت تعداد دانشجوی دختر به پسر، خیلی کم بود) ، چه برسه به دختری چادری و اونم چادر ساده بدون کش ! ) سبب شده مورد توجه و تعجب قرار بگیره. برای مثال گویا یک آقاپسری با دوستانش شرط بسته بود که این دختر خانم ورودی جدید چادری ما رو هم بازی بده و به خودش جلب کنه و ... ، اما وقتی تو کوچه دانشگاه دنبال نجمه خانم اومده بود و تمایلش رو جهت آشنایی ابراز کرده بود، با واکنش جدی و منطقی نجمه و اینکه اگر قصد و درخواستی هست حتما باید به طور رسمی و با اطلاع خانواده مطرح بشه، مواجه شده بود و خلاصه سنگ رو یخ شده و شرط رو باخته و بیخیال قضیه شده بود. 

یادمه تو سفر مشهد و بخصوص داخل قطار ، یک مقنعه ی سبز سرش بود که رنگش خیلی خاص بود و خیلی قشنگش میکرد. من همونجا و تو همون دیدار اول عمیقا جذب شخصیت و محبت و چهره ی دلنشین نجمه شدم و محبتش رو در دلم حس کرده و‌ حتی ابراز کردم.

یک عالمه از خاطراتش رو همون چند ساعت برامون تعریف کرد. یک لهجه اصفهانی داشت که بعدها که بیشتر سال رو تهران بود ، از بین رفت. خودش میگفت لهجه اصفهانی نیست بخصوص اینکه میگفت اصلیتشون بختیاریه اما ساکن خمینی شهر اصفهان هستند  اما از دید منی که لهجه هارو درست بلد نبودم ، لهجه اصفهانی به نظر میومد. خیلی خیلی لحن و آهنگ صداش به دلم مینشست. انقدر که وقتی حرف میزد دلم براش ضعف میرفت و کلی ابراز محبت میکردم . در حدی که یک حس تملکی به محبتم پیدا کرده بود و بعدها که دید به بقیه هم قدری محبت دارم ، با ناامیدی نگاهم میکرد و میگفت نه انگار شما با همه همینجوری هستی و از همه تعریف میکنی ، ولی خب هر گلی یک بویی داره و نجمه واقعا گلی بود که تو دنیای من همتا نداشت.
وقتی رسیدیم مشهد از هم جدا شدیم و اون با همکلاسی هاش مشغول شد . ولی حتی صحنه هایی که تو محل اسکان باهاش برخورد داشتم هم هیچ وقت از جلو چشمام‌ نرفت. انقدر که این بشر لطیف بود و اکثرا لبخند به لب داشت. 

مدتی بعد از سفر  مشهد یک روز اومده بود دانشکده علوم ، یک روسری رنگ روشن سرش بود که زیبایی اون مقنعه سبزه رو نداشت. به شوخی بهش گفتم : «نجمه جانم چرا اون مقنعه سبزه رو دیگه سر نکردی، دلم ضعف بره؟ »
در جوابم گفت: «آخه یکی ازش خوشش اومد ، دادمش به اون.»
اولین بار اونجا بود که فهمیدم یک فرقی با بقیه داره . چون هنوز از لحاظ مذهبی یا معرفتی رشد نکرده بود که بخواد از اون لحاظ متمایزش کنه  و در واقع وجه تمایزش همین روی گشاده و دست بخشنده و دل مهربونش بود . انقدر که من از اون مقنعه و جذابیتی که به نجمه میبخشید تعریف کرده بودم و انقدر در اثر تعاریفم جذب مقنعه اش شده بود که واقعا جا خوردم وقتی گفت بخشیدتش. تو اون لحظه فقط سکوت کردم و یاد آیه ی ۹۲ سوره آل عمران افتادم که در آن خداوند میفرماید: 

«هرگز به حقیقت نیکوکاری نمی‌رسید مگر اینکه از آنچه دوست می‌دارید، (در راه خدا) انفاق کنید؛ و آنچه انفاق می‌کنید، خداوند از آن آگاه است.»

 

۲۱ تیر ۹۹ ، ۰۴:۲۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

جریان خواستگاری شهید نوبخت از شهیده نجمه هارونی

به روایت ه‍ .ع:

بسم الله الرحمن الرحیم🌷

مدتی قبل از اردوی راهیان نور ۹۶ پدر آقای احسان نوبخت به نجمه جان پیام داده بودن و ازشون خواستگاری کرده بودن، یک روز داخل اتوبوس نشسته بودیم که پیام ایشون رو بهم نشون دادن. برام جالب بود که باتوجه به واکنشی که آقا احسان قبلا از ابراز علاقه به نجمه خانم دریافت کرده بودن، پدرشون در نهایت ادب و احترام با «بسم الله الرحمن الرحیم»سخن آغاز کرده بودند و بعد از معرفی خودشون قصد خیرشون رو مطرح کردند، نجمه خانم هم در پاسخ گفته بودند که بفرمایید مادرشون پیام بدهند، اون موقع یک فرد دیگری به نجمه خانم معرفی شده بود و به همین دلیل به مادر اقا احسان گفتن فعلا صبر کنید تکلیف این اقا مشخص بشه، بعد از لغو شدن اون مورد، به بنده گفتن «بیچاره این پسره! کاش واقعا عاقل شده باشه و گرنه مجبور میشم ردش کنم بعد این همه عذابی که کشیده»، بعد گفتن «البته این مدت خیلی عاقل تر و محجوب تر به نظر میرسیدن و چون دیگه ابراز علاقه نکردن احساس منفی که بهشون داشتم رفع شده.» ولی باز پر از شک و تردید بودن ، میگفتن
«من همش نگرانم
ذهنم منفی میشه
هی میگم چرا این پسره نیومده تو بسیج»
 گفتم «نجمه جان خوبی آدمها ربطی به حضور یا عدم حضورشون در بسیج نداره، شاید کسی جذبشون نکرده، مهم داشتن زیر ساخت های تفکر بسیجی ست و اعتقاداتی که ان شاالله با صحبت و شناخت بیشتر میتونی بهش برسی. مهم اینه که وظیفه شناس باشند.
شاید در خودشون احساس تکلیف در بسیج دانشگاه نکردن
شاید یک جای دیگه واسه رضای خدا کار کردن
شاید اصلا تو ‌‌‌‌خودشون ندیدن چیزی رو که منجر به حس تکلیف بشه 
شاید قراره با شما به این حس برسن»
که گفتن «اخه یکی باید دست منو بگیره»

گفتم «شاید وقت فعالیت نداشتن و کلی دلیل دیگه که از چشم ما دوره و بخاطرش نمیشه قضاوت کرد.»

 البته که واقعا هم وقت نداشتن، چون از نوجوانی کار میکردن در کنار درسشون (با اینکه پدرشون مشکل مالی هم نداشتن و این ویژگی آقا احسان خیلی برای نجمه امیدبخش و ارزشمند بود و روش تاکید داشتند) و منزلشون هم خیلی دور بود و اکثر ترم ها خوابگاه نمیگرفتن.
 گفتم «شما الان مسئول بسیج شدین برا همین چون همه ی ذهنتون رو مسائل مربوط به بسیج متمرکز شده و همه چیز رو از نگاه یک مسئول بسیج میبینین، اینطور فکر میکنین» گفت «چرا اینطوری میگی هدیه جان؟» گفتم «اخه دیدم همه اونایی ک تو بسیجن یک مدت فک میکنن حتما باید با یک بسیجی ازدواج کنن اونم بسیج دانشجویی. که خب این عقیدشون مقطعی هست و هیجانی.»

سر اقای نوبخت فک کنم هممون ازشون دفاع میکردیم که یک بار با خنده بهم گفتن «چرا شما همتون سنگ ایشونو به سینه میزنید؟»
ولی در نهایت خودشون به همه ی اینا رسیدن قبل و بعد ازدواج و حتی بعدا جامون عوض شد و خودشون شبیه این حرفارو در مشورت هایم بهم پس میدادن. که این خط فکری اساتید مدرسه قرآنه که به گزینه های ازدواج فرصت بدیم و ایده آل گرا و کمال طلب نباشیم که سرنوشت ما لزوما تحت تاثیر انتخاب همسر قرار نمیگیره، که باید بر داشته ها و برداشت های خودمون تکیه کنیم و جهت رشد خودمون دنبال بهترین ها نباشیم بلکه خودمون رو تبدیل به بهترین ها کنیم. و نجمه هم بر همین اساس و البته با تامل بسیار اقای نوبخت رو به همسری برگزید و بعدها به شدت احساس رضایت داشت و حتی از اون همه تردید یا بدگمانی که قبلا به ایشون داشت در عجب بود. چون ایشون رو بهترین یافته بود. 
نجمه خانم بعد از صحبت های اولیه با اقای نوبخت میگفتن که «ایشون یک جوری عاشق خدا شده بودن تو این مدت که عشقشون به من تعدیل و در مرتبه ی بعد قرار گرفته از نظر اهمیت» گفتن بهشون گفتن «الان دیگه اولویتم خداست ، قضیه شمارم سپردم به خدا تا خدا چی بخواد» و اینا
یک همچنین جملاتی با همین مضمون، عین جملات یادم نیس ولی اقای نوبخت سخنرانی های اقای پناهیان رو که گوش کرده بودن عشقشون به خدا بیدار شده بود قبل از اقدام دوباره و همین به صبر و رشدشون کمک کرده بود، اینو از تغییر و تعویض محتوای پستای اینستاگرام شون هم میشه فهمید.

واقعا که چقدر قشنگ به وصال حقیقی رسیدن! 
با گذر از دنیا تازه به حقیقت عشق رسیدن.
با هم پر کشیدن رو همیشه دوس داشتم.😔
اصلا در وصف نمیگنجه زیبایی راهی که این دو باهم طی کردن 😭
به قول خواهر نجمه جون، نجمه عشقشم با خودش برد.
دست همسرش رو گرفت و گذاشت تو دست خدا😭
همیشه موقع شنیدن خبر ازدواج دوستام بهشون میگفتم، به نجمه هم 😭 ، ان شاالله با هم به خدا برسید، دست همو ول نکنید تا تو دست خدا نذاشتید 😭
الحمدلله که با هم به خدا رسیدن . ان شاالله خدا بهترین نعمات بهشتی رو براشون در نظر بگیره.🌸

۱۷ تیر ۹۹ ، ۲۲:۴۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خاطره از پیگیری های شهیده نجمه هارونی برای رشد معنوی

خاطره به نقل از یکی از هم اتاقی های خوابگاه شهیده نجمه هارونی است:

بسم الله الرحمن الرحیم
نجمه خانم همیشه در کلاس های معرفتی مثل کلاس های دکتر غلامی (سیر شهید مطهری) و کلاس های تدبر در قرآن فعال بودند. انگار آموزش مطالب و معرفت افزایی برای ایشان یک امر جدی باشد. دنبال جواب سوال هایشان می رفتند. حتی پس از کلاس هم ارتباطشان با اساتید قطع نمی شد و همچنان برای رفع ابهات و پیدا کردن پاسخ سوالات پیگیر می شدند.
یک تابستان در طرح ولایت ۴۰ روزه شرکت کردند. گویا با یک استاد گرانقدر (که احتمالا چشمانشان بیشتر از عالم مادیات را می دید) آشنا شده بودند که بعد ها از فضائلشان برای ما هم اتاقی ها تعریف می کردند و اگر سوالی پیش می آمد که فکرشان را خیلی درگیر کرده بود حتما مراجعه می کردند یا گاهی فقط از ایشان می خواستند به نجمه خانم مواردی را که لازم می دانند موعظه یا توصیه کنند...
یادم است یکی از توصیه هارا که نجمه خانم برای ماهم تعریف کردند:
نجمه خانم توصیه را در قالب چنین توضیحاتی به ما منتقل کردند که به امام زمانمان در هر شرایطی بیشتر توجه کنیم. امام زمان (عج) کنار ما هستند و از کنار ماهم عبور می کنند. وقتی وارد یک مکان شلوغی می شویم تصور کنیم که امام شاید در همین بین باشند و در حال تماشای ما...
هر صبح که بیدار می شویم خوب است یک سلامی خدمت امام زمانمان عرض کنیم...
همان لحظه که ما به اماممان توجه می کنیم، ایشان خوشحال می شوند انگار (درست توضیحات را به خاطر ندارم. شاید جملات اصلا مشابه توصیه ایشان نباشند و فقط برداشت های خودم از بحث نجمه خانم در آن روز را بیان کردم)
از آن روز به بعد بارها و بارها پیش می آمد که وقتی باهم در خیابانی قدم می زدیم یا خصوصا به اماکن شلوغ و پرجمعیت می رفتیم؛ بهم می گفتیم به نظرت امام زمانمان کجا ایستاده است؟!
 لباس یک روحانی سید را به تن دارد یا یک لباس معمولی؟! قابل دیدن هستند؟! دور یا نزدیک؟! در حال انجام چه کاری هستند؟!خوشحال هستند از دیدن این صحنه؟!
و...
همین صحبت ها مارا بیشتر به خود و اعمالمان متوجه می کرد...و همتمان را بیشتر برای حرکت و رسیدن به امام زمانمان...
وقتی مدت طولانی باهم بودیم به ندرت یا شاید اصلا مواقعی پیش می آمد که درباره موضوعی بحثی نمی کردیم ...
همیشه یک موضوعی مطرح می شد و شاید ساعت ها انتقال اطلاعات...
به بنده می گفتند نگران نباش که نمی توانی فلان کلاس را شرکت کنی؛ خودم همه مطالب را یادت می دهم. بعد از کلاس برایت تعریف میکنم.
بعد از کلاس هایشان، گاهی ناهار یا شاممان بیشتر از یک ساعت طول می کشید.
گاهی یکی از بچه ها نقش مخاطبی پر از شبهه را می گرفت و ایشان به همراه دوستشان با توجه به مطالب کتاب های شهید مطهری یا کلاس دکتر غلامی، برای ایشان رفع شبهه می کردند.
گاهی کنار سفره قرآن باز می کردیم و دانه دانه آیات را نگاه می کردند و توضیحات کلاس تدبر را منتقل می کردند.
سفره هایمان همیشه پر خیر بود و پرشور و گررررررم...
#کدامیک_امام_زمان_است #اماممان_کجا_ایستاده_است #غفلت_ممنوع #السلام_علیک_یا_صاحب_الزمان_(عج) #شلوغی_شهر_و_امام_گردی_ما

۱۶ تیر ۹۹ ، ۰۸:۲۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خاطرات درباره کلاس دکتر غلامی و طرح ولایت که شهیده نجمه هارونی در اون شرکت کردند

راوی خانم ه‍.ع:

هوالشهید🌷

طرح ولایت برای نجمه خیلی اومد داشت، حتی در رابطه با ازدواج و پاسخگویی به خواستگاراش هم از اساتید اونجا راهنمایی میگرفت.

بعدش هم که کلاس های دکتر غلامی و  مدرسه قرآن.

 

یادمه یکبار بهش گفتم «نجمه شما خیلی شخصیت محور شدی در رابطه با دکتر غلامی، هرچی من میگم میگی دکتر غلامی اینطور میگن، اونطور میگن! ایشون هم آدمن مرجع شرعی که نیستن!»

گفت «باور کن من با این فرض رفتم سر کلاس دوره های دکتر غلامی که اینا میخوان مارو شست و شوی مغزی بدن!»
ولی اون چیزی که طرح ولایت بهش داد رو باقی دوره ها و کلاس ها نداد. هر آنچه عایدش شد منشأش همون حضور در طرح ولایت بود. من قدر طرح ولایت رو با دیدن نجمه ی قبل و بعد این طرح شناختم، هرچند از سالهای قبلشم آرزوی رفتنش رو داشتم ولی نه به اون اندازه که بعد دیدن رشد نجمه داشتم. 
البته استعداد ذاتی و تقدیر الهی هم دخیله وگرنه خیلیا ممکنه برن طرح و تحول چندانی هم درشون ایجاد نشه، هرچند بالاخره به علم و اعتقادشون افزوده میشه.
اون دوره های بعدی که شرکت کرد بیشتر جنبه ی علمی تکمیلی تقویتی داشتن.

۰۷ تیر ۹۹ ، ۰۹:۳۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شهیده نجمه هارونی بعد از مدتی که دانشگاه بودن تحولی در ایشون شکل میگیره

راوی خانم ه‍.ع:

هوالشهید🌷

در مورد تحول نجمه جان چون بنظرم خیلی کاربردیه دوست دارم سیر و جریاناتش رو تا جایی که میدونم شرح بدم حتی رسانه ای کنم اما باز نمیدونم راضی باشه یا نه،
فقط یادمه بعد مسئولیت گرفتنش در بسیج (مسئولیت خواهران بسیج) یکبار بهم گفت براش سخت بوده که از تحولش برای بقیه که نمیدونستن بگه،  اما زمانی که با ورودی های جدید دانشگاه رفته اردوی مشهد، بخاطر تاثیری که رو بچه های ورودی جدید میتونسته داشته باشه هم که شده براشون ی چیزایی تعریف کرده.

نجمه خیلی زیاد دغدغه ی تاثیر گذاری رو دیگران داشت. طوری که حتی تو انتخاب همسر هم بهش توجه داشت که کسی باشه که بتونه رو دیگران و بخصوص اقوامش، اثر بگذاره.
منم صرفا بر همین اساس یه چند جمله ای درین باره ازش گفتم اینور اونور اما بازم عذاب وجدان دارم که نکنه راضی نباشه. هرچند که اصلا چیز بدی نیست و در نظر من نه تنها از ارزشش چیزی کم نمیکنه که اتفاقا زیاد میکنه چون اینکه من نوعی ذاتا خصلت های خوبی داشته باشم، هنر من نیست هنر خداست که اون خصلت هارو در من نهاده یا اینکه از بچگی حزب الهی بار اومده باشم بواسطه ی محیطی که توش بزرگ شدم هم، چندان هنر نکردم، نه این که اینطوری محاسنم بی ارزش باشن نه اما در اصل اون محاسن اکتسابی و اون تغییراتی که در خودم بتونم ایجاد کنم، بال پرواز من میشه، همونطور که میگن خداوند هرکس رو در حد وسع خودش تکلیف میکنه. یعنی مثلا کظم غیظ کسی که ذاتا زود جوشه خیلی با ارزش تر از سکوت آدمیست که ذاتا خونسرده و اصلا حوصله ی حرکتای تند نداره.  و همین که کسی به عیب خودش اگاه بشه و ازش ناراحت و در صدد اصلاح باشه خودش خیلی ارزش داره نسبت به کسی که عیوب چندانی نداره اما به محاسن خودش غره شده . 

در یک کلام ، به قولی ،
انچه هستی هدیه خدا به توست ، انچه می شوی هدیه تو به خداست.
ازین رو من وقتی میخوام از تحول نجمه بگم با افتخار و با غبطه خوردن بهش، مسئله رو تبیین و تشریح میکنم. 
اما خب رضایت خودش هم شرطه.

۰۷ تیر ۹۹ ، ۰۹:۳۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خاطره ای از شهیده نجمه هارونی درباره نحوه تعامل با نامحرم

خاطره از خانم  ه‍ . ع:

هوالشهید🌷

اوایلکه نجمه مسئولیت گرفته بود، هنوز نمیدونست چطور با مسئول بسیج (که آقا هستن) صحبت کنه و حساسیت هایی داشت از جمله اینکه نکنه حیا تو لحن صحبتاش رعایت نشده باشه، یا از جوانب دیگر،  نکنه اونطور که باید صحبت نکنه مثلا تو نحوه ی درخواست یا ... ، اینکه چی بگه چی نگه رو گاهی با من مشورت میکرد.
یکبار اومده بود تو چت خصوصی بهم گفت «من یک چیزایی تعریف میکنم شما ببین خوبه؟ درست بوده یا نه»، 
بعد برام چنتا صوت فرستاد و جزئیات مسائلی که دربارش تعامل داشتند، اینکه چی گفته و چی شنیده رو شرح داد و منم نظرمو گفتم.
بعد نمیدونم همون روز بود یا فرداش، حس کردم ناراحته، اصرار کردم که چی شده؟ بعد متوجه شدم ازین که جزئیات هرانچه که به ذهنش رسیده رو برام شرح داده ناراحته. گفتم «حالا مسئله ای نیست که بخوای ناراحت باشی ، گناه که نکردی!»،
گفت «نه ، فکر کن از فردا بخوام هرچیزی رو بیام تشریح کنم و دربارش مشورت بگیرم ،
اینطوری خودم هیچ رشدی نمیکنم .
از فردا ادم میشم !!!»
(این عین جملاتش بود، دقیق تو ذهنم مونده)

مراقبه ای که داشت ازین جهت قابل تحسین بود که نه تنها روی واجبات و محرمات، بلکه روی انتخاب عمل بین خوب و خوب تر هم حساسیت داشت و این رو لازمه ی رشدش میدونست.

۰۷ تیر ۹۹ ، ۰۹:۲۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰