هنوز هم می توان شهید شد

۵۱ مطلب با موضوع «شهیده نجمه هارونی» ثبت شده است

خاطره دوست دوران دبیرستان از کار فرهنگی شهیده نجمه هارونی

به نام حضرت دوست که هرچه داریم،از اوست.
دوستی من و نجمه از شش سال پیش بود، اون زمان زیاد باهم صمیمی نبودیم فقط در حد سلام و علیک بود، تو یک مدرسه درس میخوندیم اما اون چندسال از من بزرگتر بود ولی سرویس هامون یکی بود، اون سال آخر پیش دانشگاهیشو سپری میکرد. می دیدم که هر روز صبح یه کتابچه لغت زبان دستشه و میخونه، هر روز به صفحات جلوتر میرفت. این همتش برام قابل تحسین بود. میگفت دوست داره رشته صنایع توی تهران قبول بشه. من با خودم میگفتم آخه مگه میشه، این دختر چقدر خوش خیاله. بعد که نتایج کنکور اومد دیدم همون رشته و همون دانشگاهی که میخواسته قبول شده. اینکه برای رسیدن به هر موقعیتی، تلاش خودشو میکرد. و بهشم میرسید. اصلا تنبلی و سستی براش معنی نداشت. توی دبیرستان یادمه خیلی مهربون، خوش اخلاق، با ایمان بود ولی از این مذهبیای سفت و سخت نبود. اولین دیداری که بعداز اینکه بره دانشگاه باهم داشتیم، خییییییلی تعجب کردم. حجابش فوق العاده زیبا و زهرا پسند شده بود. تغییرات مثبتی توی ظاهرش نمایان شده بود. اینو میگم فقط به خاطر اینکه بگم نجمه مثل همه ی آدمای دیگه بود، تلاش، مطالعه و روح بزرگش بود که اونو به جایگاه بزرگی که الان هست، رسونده.
دوستی ما به همین منوال میگذشت تا اینکه تو زندگی شخصیم مشکلی پیش اومد و اینطور شد که هیچکس رو محرم تر از نجمه در اطرافم پیدا نکردم، باهاش مشکلمو در میون گذاشتم و دیدم که چقدر خووووب راهنمایی میکنه. خیلی فهمیده بود. برام از مبارزه با نفس گفت، گفت که باید نفستو بشناسی و باهاش مبارزه کنی، گفت زندگیت اگر هرطور دیگه هم باشه این مبارزه با نفس تو همه شرایط هست. بهم اپلیکیشن صوت های تنها مسیر استاد پناهیان رو معرفی کرد و گفت هر روز یکیشو گوش بده. هر روز در مورد سخنرانی ها باهم بحث میکردیم. برام خیلی جذاب بود، ریشه اکثر عیب هامو پیدا کرده بودم.
یک روز برام لینک گروه فرستاد. توی گروهش عضو شدم، عنوان جالبی داشت «از یاد رفته»
چت های گروهو که خوندم دیدم مربوط به امربه معروف و نهی از منکره.
دخترای دانشگاهشون و چندتا دیگه از رفقا رو دورهم جمع کرده بود، و در مورد اینکه خداوند سرنوشت هیچ قومی رو تغییر نمیده مگر اینکه خودشون بخواهند، و فواید امربه معروف و معایب ترک اونو گفت. خلاصه یه پی دی اف از متنی که خودش نوشته بود داد و گفت وقتی کنار کسایی هستید که فکر میکنید نیاز به امربه معروف دارند، این متنو بهشون بدید.اون فایل پی دی اف رو می تونید ازینجا دانلود کنید.
بعد کم کم کار گروهشون بزرگتر شد و تبدیل شد به هدیه دادن به خانم های شل حجاب. میگفت یه وقت غرور نگیرتتون. هممون عیب داریم منتها عیب های اونا ظاهریه و آشکار شده، عیب های ما پنهانه.
یادمه یه سری هدایاشون آینه های نمدی بود که نمدشو خود بچه ها میخریدند و آینه ش رو هم دونه ای میخریدند میچسبوندند بهش و دنبال یه متن برای زدن روی آینه ها بود که آخر نظر یکی از بچه ها مورد تایید همه قرار گرفت.«نگذار آینه دلت زنگار گناه بگیرد»
بعدا ها ازش پرسیدم اصلا طرح از یادرفته متحول شده ای هم داشته؟ که گفت چندتایی به ایدی ای که داده بودیم پیام تشکر فرستادند.

۱۸ آذر ۹۸ ، ۰۱:۳۷ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

خاطره خواهر شهیده نجمه هارونی از نحوه آشنایی ایشان با همسرشان شهید احسان نوبخت

من و نجمه جان هر وقت پیش هم بودیم نجمه از خواستگاراش میگفت و از بنده نظر میپرسید و میگفت چطوره من هم میگفتم هر چی صلاح باشه یادمه سال اول دانشگاه رو تموم کرده بود که بهم گفت یکی از بچه های دانشگاه (آقا احسان)بهم زنگ زده و عکس بچگیهای منو سیاه قلم کشیدن (انگار که شیفته نجمه جان شده بود و قصد بدی هم نداشتن) و منم شمارشو دادم به امیر(برادر بزرگم) که رسیدگی کنه و خیلی هم ناراحت شده بود از این موضوع خلاصه برادرم پیگیری کردن و این موضوع تموم شد و گذشت تا اوایل سال چهارم دانشگاه که نجمه جان باز هم همچنام تو این چندسال خواستگار زیاد داشتن ولی قسمت نشد همیشه به من میگفتن اجی نظرتو بگو از تجربیاتت میخوام استفاده کنم کمکم کن راهنماییم کن من هم همیشه میگفتم نظر خودت مهمه ولی تو امر ازدواج عجله نکن صبر کن تو لایق بهترینهایی خواهر اونم خوشحال میشد ذوق میکرد میگفت چقدر خوبه من خواهر بزرگتر دارم چقد خوبه تو رو دارم اجی جونم ....خلاصه گذشت تا این که همون اقایی(اقا احسان) که سال های اول دانشگاه سراغ نجمه جان اومده بودن دوباره پیگیر شدن انگار که این چند سال نجمه رو زیر نظر داشتن و انتخاب کردن و این بار محکم تر گفتن که واسه امر ازدواج جلو اومدم قصد دیگه ای ندارم ودر این موقع خواستگار دیگه ای هم بودن که منتظر جواب بودن و شرایط خوبی داشتن ولی نجمه انگار وقتی به این دو راهی رسید خیلی نجمه جان اشوب شد تو دلش نگران بودن میگفتن دوراهی سختیه میگفتن اون خواستگارشون شرایط عالی دارن ولی انگار دلشون با این یکی بود یعنی آقای احسان نوبخت من راهنمایی کردم گفتم حتما مشاوره قبل ازدواج برید اگر انتخاب کردید نجمه جان بالاخره آقا احسان را انتخاب کرد و ملاک انتخاب ایشون ایمان و هدفی که داشتن بود و با من که صحبت میکردن میگفتن درسته که تازه فارق التحصل شده و از لحاظ مالی چیزی نداره ولی هدفمون یکیه راهمون یکیه اینو بمن گفتن و گفتن ایمانشون قوی هست و این واسم مهمه خلاصه بعد از کلی مشاوره و آشنایی با مادر و پدر اقا احسان قسمت ایشون انگار همین آقا احسان بودن میگفتن من هیچی نمیخوام ایمان واسم از همه چیز مهم تر هستش و خداروشکر تو امتخابشون موفق بودن و همون چیزی که خواستن بودن آقا احسان خانواده دار اصیل و با ایمان خیلی اوایل که میخواستن نامزد کنن استرس داشتن انقدر که به سرم زدن کشیده شدن  همش بمن میگفتن خواهر نگرانم از این که نکنه اشتباهی کنم اما بعد از مرحله اول دیدار خانوادگیمون دیگه اروم تر شدن چون مورد تایید پدر و مادرم و بقیه هم بودن . واقعا لیاقت همو داشتن و به هدفشون رسیدن و با هم آسمانی شدن هدف والایی داشتن که زمینی نبود هدف آسمانی بود و هر دو لیاقت شهادت در راه کربلا را داشتن شهداتتون مبارک عزیزانم

۱۲ آذر ۹۸ ، ۰۰:۴۰ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

دلنوشته خانم مشایخی از دوستان شهیده نجمه هارونی بعد از خبر شهادت ایشان

ستاره شبم❤❤
آدم ها تو قالب اسمشون میرند این هم یه مصداق دیگه...وقتی توی ظلمت و تاریکی هستی فقط ستاره س که میدرخشه...
نجمه جان من❤❤
شاید کل حرف هایی که باهات زدم سرجمع نیم ساعت نرسه، شاید کل ساعتایی که نگاهت کردم و حظ بردم ب روز نرسه ولی اینقد توی آسمون شبم درخشیدی که میگم کاش بیشتر نگاهت کرده بودم و ازت یاد میگرفتم....
پر کشیدنت مبارک خواهرگلم
اینقد دور زائرای امام حسین خالصانه چرخیدی تا آخر سر خریدت❤❤
از سفره ارباب برامون بگو دختر خوب میدونی که توبسیج تک خوری نداشتیم...درسته ما مثل تو شهیدوار زندگی نکردیم که مرگمون هم شهادت باشه ولی رفیق که بودیم نبوووووودیم!!!
میدونی جان جانان...
پارسال که همسفر کربلا بودیم بهت غبطه میخوردم و اینو بهت گفتم که با یک نگاه در جانم نشستی ولی حالا میبینم امسال من از کربلا برگشتم و هنوز در فراغم و تو اینبار دیگه برنگشتی و به شیرینی وصال ابدی رسیدی...اصلا من کجا و تو کجا...
همون پارسال نامه شهادتت امضا شده بود خواهرمن❤❤بس که دلبری کردی، بس که خاکساری کردی، بس که دور سر زائرای ارباب چرخیدی...
مبارکت باشه این عاقبت بخیری، عاقبت بخیرتر از این که در راه وصال معشوق جونت رو بزاری....
بیخود نبود امسال ورد زبونم توی زیارت ارباب این شده بود....
حسین من
بیا و این دل شکسته را بخر
مسافر جامانده را با خود ببر
....
...
بازم جاموندم😭😭
حالا که رفتی به ارباب بگو ما هم خیلی مخلصیم فقط درست و حسابی نوکری بلد نیستیم، سلام ما رو برسون نجمه جانم، عروس زیبا روی و زیباخویم❤❤

۰۵ آذر ۹۸ ، ۱۷:۴۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

شعرهایی که پدر شهیده نجمه هارونی برای ایشان و همسر شهیدشان سرودند

۲۷ آبان ۹۸ ، ۱۷:۲۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

آخرین تصویر پروفایل شهیده نجمه هارونی در پیام رسان بله

سلام مولا جان!

تو شکوفه ی بهاری!

۲۷ آبان ۹۸ ، ۱۴:۵۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

خاطره از خانم‌وجدانی درباره واسطه گری برای ازدواج توسط شهیده نجمه هارونی

نجمه سعی میکرد همیشه تو کارهای خیر شرکت کنه، برای مردم خیر می خواست و دنبال حل کردن مشکلات مردم بود

برای ازدواج هم واسطه گری انجام می داد، ما یه گروه امر خیر کوچیک داشتیم که نجمه هم عضوش بود و افرادی که میشناخت رو معرفی می کرد
یه بار دختری رو معرفی کرد و بعدا تو خصوصی بهم گفت که مادر دخترخانم، کسی هست که میاد کارهای نظافت نمازخونه دانشگاه و اینها رو انجام میده
برای من خیلی جالب و عجیب بود، چون خودم هیچ وقت پیش نمیومد که با خانمی که نماز خونه رو تمیز می کنه همکلام بشم چه برسه اینکه بخوام درباره ازدواج دخترش باهاش صحبت کنم
نجمه انقدر مهربون و دست به خیر بود که از هر فرصتی و هر فردی استفاده می کرد تا بلکه بتونه کار خیری انجام بده و همه اش به فکر مردم بود که چی کار می کنه برای هرکسی انجام بده
این کارش برای من خیلی درس و عبرت داشت

۲۷ آبان ۹۸ ، ۱۴:۵۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

خاطره خواهر شهیده نجمه هارونی، از کار فرهنگی این شهیده در زمینه حجاب

این خاطره بر میگرده به سال ۹۴ فکر کنم. یک روز که خواهرم از تهران اومده بودن خونمون متوجه شدم که انگار مشغول یه کاری هستن چیزی ازش نپرسیدم ولی دیدم انگار خیلی داره فعالیت میکنه تلفن زیاد داشت و میرفت و می امد بعد دیدم یه کارتون تقریبا بزرگ پر از هدیه اورد تو خونه انگار که مسئول این کار خودش بود که انقدر پیگیری میکرد. منم نشستم کنارش گفتم اینا چییین چقدررر خوشگلن 😍 گفت آینه است که این مدلی درست کردیم میخوایم هدیه بدیم به خانم هایی که کم حجابن 🎁 منم زرنگی کردم گفتم اجی یکیش مال منه هااا گفت باشه تو هر رنگی که دوس داری ازش بردار تا نبردمشون، آینه ها در چند رنگ بودن و طرح زیبایی داشتن وقتی در آینه رو باز میکردی بالای آینه نوشته بود نگذار آینه دلت زنگار گناه بگیرد خیلی این جمله رو دوس داشتم خیلی قشنگ بود آینه ها خیلی رنگای جذابی داشتن زرد آبی سبز صورتی که من رنگ صورتی رو برداشتم .  .انگاری قرار داشت که یه جایی از اصفهان اینارو ببره و با یه شاخه گل و یه نامه هدیه کنن. خیلی طرحشو دوس داشتم خیلی خاطره شیرینی بود.

چند روز بعد از این که اون آینه رو بهم داد گفت اجی نظرتو بگو وقتی توی این آینه نگاه میکنی بگو چه حسی بهت منتقل میشه وقتی بهش گفتم انقدر خوشحال شد ذوق کرد گفت نظرتو فرستادم تو گروهمون. بعدا فهمیدم مسئول گروه از یاد رفته ها خود ایشون بودن و با همکاری گروه و خودشون طرح رو اجرا کرده بودن و انگار خیلی هم موفق بودن. 😌 نجمه تو هر کاری دست میگذاشت قطعا موفق بود و استعداد تو هر کاری رو داشت! بدون اغراق میگم من و خواهرم نجمه خیلی رابطه نزدیکی داشتیم و تمام دوران بچگی و جوانی و نوجوانی رو در کنار هم و با هم سپری کردیم.

۲۷ آبان ۹۸ ، ۰۷:۵۷ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

خاطره مراسم عقد شهید احسان نوبخت از زبان خواهرشان

 

روز عقد آقا احسان و نجمه خانم بود...
هردو پر از شور و شوق بودند و خوشحال از اینکه دارن همسفر ابدی همدیگه میشن.
اما همش نگران بودن که خدای نکرده گناهی توی مجلسشون نباشه و همه ی کارا کاملا ساده و بی تشریفات برگزار بشه.
از محضر که برگشتیم توی راه ماشینای پشت سر ماشین عروس بوق میزدیم و شادی میکردیم. نجمه خانم هم دسته گلش رو از پنجره بیرون گرفته بود و از مهمونا تشکر میکرد.(البته بازم حواسش به حجابش بود و یه ساق دست سفید پوشیده بود!)
جلوی در پدر عروس که رسیدیم همه پیاده شدن و خواستن که جلوی عروس و داماد شادی کنند، که یهو دیدیم ماشین عروس رفت...!
مهمونا که رفتن داخل، بعد از چند دقیقه عروس و داماد هم وارد شدن. ازشون پرسیدیم کجا رفتید؟ گفتن رفتیم بنزین بزنیم...!
بعد ها گفتن که باهم رفته بودن مسجد برای ادای نماز اول وقت!
خوشا به حالشون. اونا فرشته های آسمونی بودن و ما نمیدونستیم کنار چه افراد ارزشمندی زندگی میکنیم.
۱۵ آبان ۹۸ ، ۰۲:۴۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

خاطره خانم محدثه علیرضایی از شهیده نجمه هارونی

یکی از ویژگی‌های بازر نجمه این بود که حواسش به آدمای اطرافش بود

اویل آشناییم با همسرم یکی دوبار از نجمه مشورت گرفتم، بعد از اون دیگه هر چند روزی یه بار احوالی ازم می‌رسید و می‌گفت در چه حالی و چیکار میکنی و... 
سر خرید جهیزیه که بودم چندین بااااااار بهم  تذکر داد که سخت نگیرم. میگفت: اسون بگیر که هم به خودتون خوش بگذره هم خدا راضی باشه..... می‌گفت نذار خانوادت برن قرض کنن برای تهیه جهیزیه!
فقط جهیزیه نبود حتی تو خرجای مراسم چندین بار بهم توصیه کرد که توکل کنم به خدا و ائمه رو به مراسم دعوت کنم و مراسم رو جوری برگزار کنم که اهل بیت هم بیان 😌

خلاصه که همه جوره حواسش بهم بود که تو این مسیر کار اشتباهی نکنم

۰۷ آبان ۹۸ ، ۰۱:۲۲ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

خاطره دوست شهیده نجمه هارونی درباره منزلی که رهن کردند

بسم الله الرحمن الرحیم

تازه خانه ای را رهن کرده بودند. خیلی خوشحال بود. مرا که دید با اشتیاق در مورد این موضوع گفت که خانه شان نزدیک مدرسه قرآنی است. کلی ذوق داشت. هیچ چیز دیگری نگفت. نگفت خانه مان چند متر است! نگفت خانه مان نوساز است یا کهنه! نگفت خانه مان چند اتاق دارد! هیچ چیز نگفت...فقط گفت نزدیک مدرسه قرآنی است و می تواند راحت کلاس های مدرسه را شرکت کند.
معیار قرآن بود...
برای انتخاب همسر،
برای انتخاب خانه،
برای ادامه راه!
برای  مرگ...

۰۵ آبان ۹۸ ، ۱۷:۱۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰