هنوز هم می توان شهید شد

۴۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نجمه هارونی» ثبت شده است

خاطره خواهر شهیده نجمه هارونی، از کار فرهنگی این شهیده در زمینه حجاب

این خاطره بر میگرده به سال ۹۴ فکر کنم. یک روز که خواهرم از تهران اومده بودن خونمون متوجه شدم که انگار مشغول یه کاری هستن چیزی ازش نپرسیدم ولی دیدم انگار خیلی داره فعالیت میکنه تلفن زیاد داشت و میرفت و می امد بعد دیدم یه کارتون تقریبا بزرگ پر از هدیه اورد تو خونه انگار که مسئول این کار خودش بود که انقدر پیگیری میکرد. منم نشستم کنارش گفتم اینا چییین چقدررر خوشگلن 😍 گفت آینه است که این مدلی درست کردیم میخوایم هدیه بدیم به خانم هایی که کم حجابن 🎁 منم زرنگی کردم گفتم اجی یکیش مال منه هااا گفت باشه تو هر رنگی که دوس داری ازش بردار تا نبردمشون، آینه ها در چند رنگ بودن و طرح زیبایی داشتن وقتی در آینه رو باز میکردی بالای آینه نوشته بود نگذار آینه دلت زنگار گناه بگیرد خیلی این جمله رو دوس داشتم خیلی قشنگ بود آینه ها خیلی رنگای جذابی داشتن زرد آبی سبز صورتی که من رنگ صورتی رو برداشتم .  .انگاری قرار داشت که یه جایی از اصفهان اینارو ببره و با یه شاخه گل و یه نامه هدیه کنن. خیلی طرحشو دوس داشتم خیلی خاطره شیرینی بود.

چند روز بعد از این که اون آینه رو بهم داد گفت اجی نظرتو بگو وقتی توی این آینه نگاه میکنی بگو چه حسی بهت منتقل میشه وقتی بهش گفتم انقدر خوشحال شد ذوق کرد گفت نظرتو فرستادم تو گروهمون. بعدا فهمیدم مسئول گروه از یاد رفته ها خود ایشون بودن و با همکاری گروه و خودشون طرح رو اجرا کرده بودن و انگار خیلی هم موفق بودن. 😌 نجمه تو هر کاری دست میگذاشت قطعا موفق بود و استعداد تو هر کاری رو داشت! بدون اغراق میگم من و خواهرم نجمه خیلی رابطه نزدیکی داشتیم و تمام دوران بچگی و جوانی و نوجوانی رو در کنار هم و با هم سپری کردیم.

۲۷ آبان ۹۸ ، ۰۷:۵۷ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

خاطره مراسم عقد شهید احسان نوبخت از زبان خواهرشان

 

روز عقد آقا احسان و نجمه خانم بود...
هردو پر از شور و شوق بودند و خوشحال از اینکه دارن همسفر ابدی همدیگه میشن.
اما همش نگران بودن که خدای نکرده گناهی توی مجلسشون نباشه و همه ی کارا کاملا ساده و بی تشریفات برگزار بشه.
از محضر که برگشتیم توی راه ماشینای پشت سر ماشین عروس بوق میزدیم و شادی میکردیم. نجمه خانم هم دسته گلش رو از پنجره بیرون گرفته بود و از مهمونا تشکر میکرد.(البته بازم حواسش به حجابش بود و یه ساق دست سفید پوشیده بود!)
جلوی در پدر عروس که رسیدیم همه پیاده شدن و خواستن که جلوی عروس و داماد شادی کنند، که یهو دیدیم ماشین عروس رفت...!
مهمونا که رفتن داخل، بعد از چند دقیقه عروس و داماد هم وارد شدن. ازشون پرسیدیم کجا رفتید؟ گفتن رفتیم بنزین بزنیم...!
بعد ها گفتن که باهم رفته بودن مسجد برای ادای نماز اول وقت!
خوشا به حالشون. اونا فرشته های آسمونی بودن و ما نمیدونستیم کنار چه افراد ارزشمندی زندگی میکنیم.
۱۵ آبان ۹۸ ، ۰۲:۴۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

خاطره خانم محدثه علیرضایی از شهیده نجمه هارونی

یکی از ویژگی‌های بازر نجمه این بود که حواسش به آدمای اطرافش بود

اویل آشناییم با همسرم یکی دوبار از نجمه مشورت گرفتم، بعد از اون دیگه هر چند روزی یه بار احوالی ازم می‌رسید و می‌گفت در چه حالی و چیکار میکنی و... 
سر خرید جهیزیه که بودم چندین بااااااار بهم  تذکر داد که سخت نگیرم. میگفت: اسون بگیر که هم به خودتون خوش بگذره هم خدا راضی باشه..... می‌گفت نذار خانوادت برن قرض کنن برای تهیه جهیزیه!
فقط جهیزیه نبود حتی تو خرجای مراسم چندین بار بهم توصیه کرد که توکل کنم به خدا و ائمه رو به مراسم دعوت کنم و مراسم رو جوری برگزار کنم که اهل بیت هم بیان 😌

خلاصه که همه جوره حواسش بهم بود که تو این مسیر کار اشتباهی نکنم

۰۷ آبان ۹۸ ، ۰۱:۲۲ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

خاطره دوست شهیده نجمه هارونی درباره منزلی که رهن کردند

بسم الله الرحمن الرحیم

تازه خانه ای را رهن کرده بودند. خیلی خوشحال بود. مرا که دید با اشتیاق در مورد این موضوع گفت که خانه شان نزدیک مدرسه قرآنی است. کلی ذوق داشت. هیچ چیز دیگری نگفت. نگفت خانه مان چند متر است! نگفت خانه مان نوساز است یا کهنه! نگفت خانه مان چند اتاق دارد! هیچ چیز نگفت...فقط گفت نزدیک مدرسه قرآنی است و می تواند راحت کلاس های مدرسه را شرکت کند.
معیار قرآن بود...
برای انتخاب همسر،
برای انتخاب خانه،
برای ادامه راه!
برای  مرگ...

۰۵ آبان ۹۸ ، ۱۷:۱۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

خاطره همکلاسی شهیده نجمه هارونی بعد از کلاس تدبر در قرآن

بسم الله الرحمن الرحیم

از کلاس قرآن بر می گشتیم. معمولا بعد یا قبل از کلاس تدبر در قرآن، باهم مباحثه می کردیم. بحث درمورد این بود که چرا تا این حد درمورد قیامت و عذاب های اخروی صحبت شده است. این که چرا در جواب برخی اعمال مشرکین یا کفار، فقط صحنه قیامت توصیف شده است؟!
آخر بحث به این نتیجه رسیده بودیم که علت و ریشه اصلی خیلی از اشتباه ها و انحراف های انسان، فراموش کردن قیامت است. اگر قیامت را برایش یادآور کنی دیگر انگار نیاز نیست بهانه هایش را دانه دانه جواب بدهی. خودش به خودش می آید ان شاالله.
بحث انذار مطرح شد.
که یک پیامبری می آید که فقط بشیر و نذیر باشد.
می گفتیم ماهم باید شبیه پیامبرمان شویم. بشارت دهیم و انذار کنیم.
از خودمان شروع کردیم.
گفتم خب انذارم کن ببینم؟!
شروع کرد به توصیف صحنه قیامت...
هر چه در آیات شنیده بود و می دانست...
می خواست مو به تنم سیخ شود...
می خواست بترسم و کج نروم...
قرار گذاشتیم هر چند وقت این کار را باهم انجام دهیم. یک وقت یادمان نرود قیامتی هست. مرگی هست. حسابی هست.کتابی هست...

۰۵ آبان ۹۸ ، ۱۷:۱۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

خاطره هم اتاقی شهیده نجمه هارونی از نماز شب ایشان

بسم الله الرحمن الرحیم

من و نجمه خانوم باهم هم اتاق بودیم. اتاقمان 4 نفره و کوچک بود و نجمه جان تختش نزدیک من بود. یادم است شب هایی بی دلیل از خواب بیدار می شدم و می دیدم که نجمه خانوم از روی تختشان بلند می شدند و بیرون می رفتند. دوباره که چشم هایم را باز می کردم؛ می دیدم چادر نمازشان را سر کرده اند و معلوم است دارند نماز میخوانند و مناجات می کنند.
ساعت را نگاه می کردم. فکر می کردم شاید وقت نماز صبح است. ولی هنوز اذان نگفته بودند.
این طور که یادم هست کمی قبل از اذان بیدار می شدند و نماز و مناجاتشان را وصل می کردند به نماز صبح!
دوست داشتم فقط نگاهش کنم...
از روزنه در نور کمی به چادر سفید گل گلی اش می تابید و صدایی مثل زمزمه...مثل ذکر...

۰۵ آبان ۹۸ ، ۱۷:۱۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

معرفی کتاب توسط شهیده نجمه هارونی

این معرفی کتاب، پست اینستاگرامی شهیده نجمه هارونی بوده:

بسم الله الرحمن الرحیم

#معرفی_کتاب 
از بچگی علاقه شدیدی به مطالعه کردن داشتم...
از وقتی به قول قدیمیا سواد دار شدم تو هر مکانی هر چیزی که دستم میومد اعم از روزنامه ، مجله ، کتاب ، بروشور ، تبلیغ و... رو میخوندم.... تو دوره نوجوونی بشششدت میزان مطالعه ام بالا رفت علاوه بر این موضوعات نیز متنوع تر شد 
روانشناسی ، علمی ، رمان.... بخصوص رمان ...انقدر میخوندم که همه شاکی میشدن....
تقریبا ۷۰٪ کتابای مودب پور رو‌خوندم...
کتابای روانشناسی و ماورائی هم میخوندم اون موقع من کتاب راز رو خوندم ، و یک کتاب مرموز درباره قدرت های ذهنی مثل تلقین ... که بعد ها هرگز پیداش نکردم و اسمشم یادم نمیاد... بزرگتر که شدم علاقم همچنان به مطالعه باقی موند اما نه هر موضوع و کتابی....
مطالعات دوره جوانی در پست بعدی

#مارگارت_میچل
یکی از بهترین رمان هایی که در عمرم خوندم کتاب  #بر_باد_رفتهست. کتابی درباره عشق احمقانه و در اثناء جنگ دختر جوانی به نام #اسکارلت_اوهارا با چشم های سبز زمردین و دلرباست که عشاق بسیاری دارد.. این کتاب شاهکاره و فیلمش هنوز هم رکورد پر فروش ترین فیلم تاریخ سینمای جهان رو داره.. نکته جالب داستان این هست که تقریبا به طرز باور نکردنی در آخرین صفحه کتاب ورق داستان کاملا بر میگرده.... به طوری که بعد از خوندن دو جلد که هر جلد حدود ۶۰۰ صفحه بود تو شوک فرو رفتم ، و نکته دومش پایان باز بودن داستان بود...#اصغر_فرهادی_طور
بعد ها برای بستن پایان داستان شخص دیگری ادامه داستان رو تحت عنوان اسکارلت نوشت اما به هیچ وجه دلپسند من نبود، درباره شخص دوم و مکمل اسکارلت #رت_باتلر مرموز و عاشق واقعی هم کتابهایی نوشته شد... و اما

اما
#بزرگ_علوی 
زیر تابلو، زیر قاب عکس، استاد به خط خود نوشته بود: چشم هایش- یعنی چشم های زنی که او را خوشبخت کرده یا به روز سیاه نشانده. چشم های زنی که در هر حال در زندگی استاد اثر سنگینی گذاشته و نقاش را برانگیخته است.  به چه قصد این صورت را ساخته بود؟ آیا بدین منظور که از غربت پس از مرگش هدیه ای برای معشوقه اش فرستاده و بدین وسیله وفاداری و دلدادگی خود را بروز داده باشد؟
یا اینکه می خواسته به زنی که با چشم هایش او را اسیر کرده بود بگوید که من تو را شناختم به طوری که خودت نتوانستی خویشتن را بشناسی، و من میدانم تو باعث شدی که من امروز زجر بکشم.شاید هم می خواهد بگوید: ای چشم ها، اگر صاحب شما با من بود من تاب می آوردم و کامیاب می شدم.

متن بالا قسمتی از کتاب #چشم_هایش با هسته عاشقانه و زمینه سیاسی است، سوال : آیا چشم های افسونگر درون تصویر متعلق به معشوقه ی استاد بود؟

۰۳ آبان ۹۸ ، ۱۷:۵۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

خاطره خانم رجالی از شهیده نجمه هارونی

همیشه همه جا همه به متانت و خانومی نجمه حرف میزنن، مصداق کم گو و گزیده گو درموردش صدق میکنه واقعا، فک نمیکنم کسی ازش خاطره بدی داشته باشه از بس خانوم و خوش اخلاق بود

همیشه بهم میگفت دعا کن عاقبت بخیر بشم و دعا کن همیشه راه درستو انتخاب کنم، از این حرفا زیاد میگفت کلا خدا بیامرز که خدا اینجوری انقد قشنگ عاقبت بخیرش کرد! شهادت!

درباره عکسای عروسیش باهم حرف میزدیم دوهفته پیش که قرار بود خودم عکاسش باشم😥

۰۳ آبان ۹۸ ، ۱۲:۱۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

خاطره خانم الهه حسینی از شهیده نجمه هارونی تو روزهای بارونی

یادمه هرموقع با نجمه بودم اگه بارون میومد من شروع میکردم به تند رفتن نجمه هم همیشه میگفت نعمت خداست تند رفتن نداره که منم همیشه واسه اینکخ سربه سرش بذار میگفتم منم تند میرم که نعمت خدا له نشه دیگه 😭

۰۳ آبان ۹۸ ، ۰۸:۰۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

خاطره از خانم سحر رفیع درباره شهیده نجمه هارونی

نجمه خیلی دختر خوبی بود
مادر من معلمش بود (خانم فریبا دباغی)
و خودم و خواهرم توی سرویس و مدرسه خیلی باهم حرف میزدیم
و ما واقعا ازش خوشمون میومد
وقتی شنیدم شهید شده بیشتراز اینکه براش ناراحت بشم خوشحال شدم
چون لیاقت شهادت رو داشت
خیلییی دختر خوبی بود
یک دختر معصومی که ته مینی بوس بود و همیشه یک دعا میخوند توی راه مدرسه منم از ان یاد گرفته بودم و دعا میخوندم
بیشتر زیارت عاشورا می خوند
هیچ وقت ازش کارهای زشت و زننده ندیدم و همیشه با فکر حرف میزد

دختر ساده ای که همه دوستش داشتند
با اینکه نجمه هم سن من نبود ولی بسیار خونگرم بود❤

نجمه اهل ورزش هم بود

خیلی دوستش داشتم تا اسمش رو شنیدم که شهید شده یاد ان چهره گرم و صورت نورانی و زیباش افتادم و پاک دلی که داشت

کلا میشه گفت یک انسان به معنای واقعی کلمه❤
روحشون شاد و یادشون گرامی

۰۲ آبان ۹۸ ، ۱۲:۲۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰